Tuesday 29 April 2014

گـــرامی بـاد خـاطـــره حـماسـه ســازان مــجاهد خـلـق در روز 12ارديبهـشـت ۱۳۶۱





روز 12ارديبهشت 61، تهران شاهد نبردهای عظيمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهايی از مرکز شهر را
دربر می گرفت.
 از ساعت 2بعدازظهر با اولين شليک، تهاجم هم زمان پاسداران به چندين پايگاه مجاهدين شروع شد. نبرد تا ساعتهايی پس از نيمه شب ادامه داشت و رشيدترين فرزندان ايران، با مقاومت دليرانه خود درسی فراموشی ناپذير به خمينی دجال و مزدوران آدمکش او دادند. دشمن از زمين و هوا با سلاحهای نيمه سنگين و حتی سلاح سنگين و شليک با هليکوپتر، پايگاهها را می کوبيد. شهر درهاله يی از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بيش از 60زن و مرد مجاهدخلق، ايستاده بودند تا آنطور که شايسته مجاهدخلق است، رايت شرف يک خلق را تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون برافراشته نگاه دارند.
 روز 12ارديبهشت، مجاهدان قهرمان با پايمردی و حماسه شورانگيز فرمانده والامقام محمد ضابطي و ساير همرزمان قهرمانش يک آزمايش بزرگ را باموفقيت پشت سر گذاشتند و سربلند و سرافراز درخاطره خلق و ميهن جاودانه شدند.
 
مجاهد قهرمان محمد ضابطی، همواره نامش همراه با بزرگترين حرکتها ی مردمی عليه ارتجاع خمينی؛ از مبارزات سياسی سالهای 60 و ميتينگ بزرگ امجديه گرفته تا تظاهرات 7ارديبهشت و خيزش عظيم سازمان يافته مردمی در30خرداد60 عجين شده است. او به مثابه ی يک انقلابی تمام عيار و يک مجاهد فداکار، خطوط استراتژيک سازمان را دربرخورد با ارتجاع پياده می کرد و با ابتکار و خلاقيت، دستاوردهای سياسی آن را بيشتر و افزون تر می نمود. اين خلاقيتها برای پياده کردن خطوط سازمان از فردای 30خرداد60 اهميت بيشتری يافت. محمد ضابطی در رأس بخش اجتماعی سازمان، توانست به سرعت روابط و مناسبات علنی را با مرحله و فضای جديد منطبق نمايد و تشکيلات بسيار گسترده يی را وارد مناسبات مخفی، نظامی و تهاجمی کند.

درروزهای پرتلاطم مقاومت درسالهای 60 و 61، در شرايطی که دژخيمان و سردمداران خونخوار رژيم تلاش می کردند، با موج شقاوت بار اعدامها و شکنجه های قرون وسطايی، مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشکنند و با انواع تبليغات رذيلانه و يا پخش ندامت برخی عناصر درهم شکسته و بخصوص برخی از مدعيان از تلويزيون، گرد يأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پايداری مجاهدان و شعله های مقاومت حماسی آنان در چندين نقطه تهران زبانه کشيد، تهران گرمای آن را حس کرد و مجاهدان پاکباز درپايان آن نبرد نابرابر، تنها پيکرهای سوخته و متلاشی شده و پايگاههای ويران شده خود را برای دشمن باقی گذاشتند. اگر چه خمينی و خيل رجالگان و دژخيمانش به صحنه گردانی لاجوردی، از شهادت تنی چند از ارزنده ترين کادرهای سازمان، شادمانيها نمودند و اگر چه مردم ستمديده ما، به خاطر ازدست دادن تعدادی از رشيـدترين فرزنـدان دلاور خـود گريستـند، اما در گرماگـرم يأس پراکنيهای تلويزيونی رژيم، مردم ايران، روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را به چشم ديدند و سرشار از افتخار و اميد شدند.

چند روز بعد روز 19ارديبهشت، گروهی ديگر از کادرهای مجاهدين برسکوی قهرمانی صعود کردند و پرچمی را که از ياران خود در 12ارديبهشت گرفته بودند، ديگربار به اهتزاز درآوردند.
 خمينی در رسانه های ارتباطی خود «طبل شاديانه» می کوبيد و برای هزارمين بار تکرار می کرد که «کار مجاهدين، اين بار ديگر به پايان رسيده است». دژخيم با نشان دادن پيکرهای پاک مجاهدين در تلويزيون می خواست فضای رعب و تسليم را دامن بزند. غافل ازاين که صحنه های رشادت و پاکبازی فرزندان قهرمان خلق، مردم ايران را رو در روی خمينی، قرين غرور و افتخار کرده است. 
حماسه دلاوری مجاهدان، دهان به دهان، سينه به سينه و کوچه به کوچه بين مردم ردوبدل می شد و آنها شوروشوق ناشی از دلاوريهای فرزندان مجاهد خود را در ميان اندوه و تأثر خود ابراز می کردند.

درآخرين ساعتهای نبرد، مزدوران رژيم که انتظار چنين مقاومت جانانه يی را نداشتند، به ستوه آمده و در نهايت خشم و استيصال، با مسلسل و تيربار به سوی پايگاهها شليک می کردند. عملياتی که به زعم آنها و باآن همه پيش بينی و تدارکات قبلی می بايست درکوتاه مدت با «موفقيت» به پايان برسد، اينک ساعتهای متمادی به درازا کشيده و در تمام شهر توفان به پا کرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت به رژيم و ستايش و تحسين آنان را نسبت به فرزندان دلير و پاکبازشان برانگيخته بود. سرانجام، مزدوران درمانده که گمان نمی کردند تسخير پايگاههای مجاهدين چنين بهايی را بطلبد، با شليک وحشيانه موشکهای آر.پی.جی و رگبار مسلسلهای سنگين توسط هليکوپتر، «دژهای تسخيرناپذير شرف» را به آتش کشيدند و به اين ترتيب، نبرد را درآن نقطه به پايان بردند.

 اگر چه جای سردارضابطی و يارانش خالی است، اما يادشان در قلب و ضمير هزاران مجاهدخلق و رزمنده ارتش آزادی در شهر شرف، اشرف و درهرکجای جهان و در قلوب مردم مجاهدپرور، جاودانه است.
 



اوج درگيريهای روز 12ارديبهشت و کانون اصلی مقاومت در پايگاه فرمانده ضابطی (واقع در کامرانيه) بود. در آن پايگاه، مجاهدان قهرمانی چون نصرت رمضانی، شيرزن جنگاوری که به گواه همسايگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت انگيزی ازاين سو به آن سو می دويد، عمليات دفاع را فرماندهی می کرد و برای شکستن حلقه محاصره و دورکردن کادرهای مستقر درپايگاه از آن معرکه راه باز می کرد.
 درآن پايگاه همچنين مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حميد جلال زاده، سوسن ميرزايی، پری يوسفی، زکيه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناييان فرد، فاطمه (تاجی) مهدوی کرمانی، اقدس تقوی، اميرهوشنگ آق بابا نيز دليرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ايستاده بودند و حماسه می آفريدند. آنان چنان صحنه های پرشوری از مقاومت و دلاوری را در مقابل چشمان شگفت زده مردم آفريدند که هرگز از خاطره ها نخواهد رفت.



گزارش يک شاهد از صحنه


    اين گزارش توسط يکی از زنان مجاهدخلق که درميان جمعيت محل، شاهد صحنه هايی از حماسه 12ارديبهشت بوده به ثبت رسيده است:

 «از صبح، پشت ”صامت“ (بی سيم مزدوران دادستانی و کميته چيهای جنايتکار) بودم. ساعت يازده بود که پيامی در ”صامت“ شنيدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه يک با ”دادستانی اوين“ تماس می گرفت و راجع به ”مورد“ ی با او حرف می زد. بعداز آن هم به ستادهای ”منطقه يک“ پيام داده شدکه «برادران، امروز برنامه داريم، آماده باشيد». سپس ستادها با واحدهايشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سريعتر به ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدايی به خنده بلند شد: ”قربون امام“ ! ظاهراً ضحاک جماران خون می خواست و بايد هرچه سريعتر به او می رسيد! آن هم خون پاکترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن.
در آن روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت بااين که رو به تابستان می رفت ولی خنک بود. پس از شنيدن پيامها فکر کردم شايد ”مورد“ مربوط به پايگاه ما باشد؛ بنابراين سريع آماده شديم تا به موقع، عکس العمل مناسب را انجام دهيم. برای اطمينان کامل و نيز تحقيقات لازم به گشت در اطراف پايگاه پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و ”صامت“ را روشن کردم. ساعت يک بعدازظهر، پيام دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، ديگر پشت شبکه کسی پيام نفرسته. ازاين به بعد شبکه قطع ميشه». در اين موقع ”حسن“ از راه رسيد، پرسيدم: بيرون چه خبر؟ گفت: به نظرم غيرعادی آمد. چند واحد گشتی در خيابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، بايد هم خيلی مهم باشد چون انرژی زيادی روی آن گذاشته اند. بعداز تقسيم مسئوليتها قرار شد برادر دوازده ساله ام در جای امنی قرار بگيرد تا در موقع درگيری، آسيب نبيند. درهمين حال صدای تک تير کلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تيربار، سکوت منطقه را درهم شکست. با اين صدا همه مردم سراسيمه بيرون آمدند. کم کم محل شلوغ می شد و مردم داشتند به کوچه محل حادثه نزديک می شدند که يک بيوک آبی رنگ با 4سرنشين مسلح به ژ3 که ظاهراً هماهنگ کننده واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می خواهيم سريع محل را ترک کنند و به خانه هايشان برگردند».

درگيری در منظريه، کامرانيه و فرمانيه به شدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت وآمد بودند. ساعت شش ونيم سروکله آمبولانس پيدا شد و دوباره چند جسد ديگر! ساختمانی را از دو کوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت بامها را قرق کرده بودند و اجازه هيچ ترددی حتی به اهل کوچه نمی دادند. يکی از همسايه ها می گفت: ”اول صدای شليک کلت آمد و بعدش صدای تيربار. دوتا از مجاهدين توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرين لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند“. من هنوز بين جمعيت بودم. احساس عجيبی داشتم. بغض گلويم را گرفته بود، در عين حال احساس غرور می کردم. احساس غرور ازاين که همرزمانم آن طور دليرانه مقاومت می کردند، بچه هايی که آن طور با سلاح سنگين مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. 
چند تا از دخترهای جوان محل، کنار هم ايستاده بودند و پچ پچ می کردند. يکی می گفت: «توی خونه بنزين داريم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت ساله يی که آن جا بود گفت: من جلو ماشين پاسدارها ايستاده بودم که يک پاسدار از بی سيم چی پرسيد انبار اسلحه رسيد يا نه؟ و مأمور بی سيم با عصبانيت جواب داد: آره رسيده و بعد با دستش به وانت سربسته کنار خيابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدين نمی توانيم انجام بدهيم. حداقل برويم و انبار اسلحه را آتش بزنيم. کم کم داشت غروب می شد. از نقاط ديگر هم با همان شدت، صدای درگيری می آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهيب، دود غليظی از ساختمان ـ پايگاه ـ واقع در منظريه بلند شد و بعد درگيری به کلی قطع شد. مزدوران خمينی که ديگر قادر به دادن تلفات بيشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن پايگاه را مورد حمله قرار دادند. ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل پايگاه ادامه يافت. گويا هنوز يک نفر زنده بود و می رزميد. يکه و تنها روی پشت بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی که پاسداران جنايتکار بی وقفه به سويش شليک می کردند و او تا آخرين نفس پايداری می کرد. 
ساعت نه وسی دقيقه شب، درگيری فرمانيه به پايان رسيد. مردم تا ساعت11 درکوچه ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می گفت: به ما اجازه دادند که برويم و خانه ها را ببينيم. اجساد مجاهدين مثل ذغال شده بود. آخر اين جوانها چه کرده اند که اين طوری بايد به خاک وخون کشيده شوند؟! اميدوارم روزی خدا انتقام اين خونهای به ناحق ريخته شده را بگيرد».
 
در خيابان ستارخان

در خيابان ستارخان نيز هم زمان با درگيری پايگاه کامرانيه، مجاهدين قهرمان حميد خادمی، حسن رحيمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهين ابراهيمی، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان و تعداد ديگری از مجاهدين در برابر پاسداران خمينی به مقابله برخاسته بودند. شکوه صحنه های نبرد در خيابان ستارخان، تمامی مردم را در شگفتی از دلاوريهای مجاهدين و در خشم و نفرت از جلادان خمينی فرو برده بود.

 



شکوه مقاومت مجاهدين قهرمانی که با فريادهای مرگ بر خمينی، آخرين دقايق حيات خود را می گذراندند، شکوه نبرد مادری 60ساله که در کنار فرزندانش، می رزميد و وفاداری عنصر مجاهد را به خلق و انقلاب به اثبات می رساند، شکوه خونهايی که بر خاک می ريخت تا شرف يک خلق بر خاک نريزد و شکوه اسلام عشق و انسانيت و رحمت و رهايی مجاهدين دربرابر ارتجاع ضدبشری خمينی که دجالانه برآن، نام اسلام گذاشته بود.

نبرد يک شيرزن تنها

 



در نارمک (شرق تهران)، درهمان روز يک پايگاه ديگر مجاهدين مورد حمله قرار گرفت. در اين پايگاه، تنها يک شيرزن مجاهدخلق، خديجه مسيح، حضور داشت که يک تنه به حملات گرگهای هار خمينی که از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ می گفت. 
اين مجاهد قهرمان، آن چنان دلير و بی باک جنگيد و به دفاع دربرابر حملات پاسداران برخاست که پاسداران فکر می کردند با تعداد زيادی از مجاهدين سروکار دارند. بدين ترتيب، دشمن هر لحظه نيروهای تازه تری را برای حمله و هجوم بسيج می کرد. اما هنگامی که در پايان نبرد تنها يک جسم بی جان يعنی پيکر سوراخ سوراخ يک زن را از پايگاه خارج کردند؛ حقيقت روشن شد و جلادان خمينی، زبونانه سعی کردند هرچه زودتر پيکر بی جان شهيد قهرمان خديجه مصباح را از برابر چشمان حيرت زده مردم دور کنند تا شايد بر رسواييها و ددمنشيهای خود پرده بيفکنند.
 
آخرين تلفن به خانواده

مجاهدخلق مهين خياباني، خواهر سردار شهيد خلق «موسي» نيز در زمره شهيدان 12ارديبهشت بود. در يکی ديگر از پايگـاهها، مجاهدان قهرمان مهين خيابانی و تقی اوسطي تا آخرين نفس ايستادند و جنگيدند و به شهادت رسيدند. مجاهدشهيد مهين خيابانی در آخرين دقايق حياتش به خانه يکی از نزديکانش تلفن زد و جريان حمله پاسداران و آخرين وضعيت خود را تشريح کرد. اين دو مجاهد دلير پس از ساعتها مقاومت، در شعله های آتشی که از انفجار موشکهای آر.پی.جی برخاسته بود، پروانه وار سوختند و به شهادت رسيدند، به طوری که مزدوران رژيم تا هفته ها بعد نتوانسته بودند هويت اين دو قهرمان مجاهد را شناسايی کنند.

 



کانون ديگر مقاومت، در 21متری جی، کوچه رازيانه بود که هم زمان با ديگر کانونها مقاومت می کرد. در اين پايگاه، مجاهدان قهرمان غلامعلی صادقی نيستانی و همسرش مژگان موفق به همراه يک يا دو مجاهد ديگر به فرماندهی مجاهد قهرمانسعيد منبری، در زير رگبار گلوله های پاسداران خمينی تا آخرين نفس مقاومت کردند و سرانجام هنگامی که پاسداران به حريم پايگاه ويران شده مجاهدين پای نهادند چيزی جز چند پيکر بی جان به دست نياوردند.

 

 


12 ارديبهشت 1361 – 2 مه : شهادت محمد ضابطی عضو مرکزيت به همراه گروهی از ديگر مسئولان، کادرها و اعضای سازمان مجاهدين خلق ايران

شهید محمد ضابطی
شهید محمد ضابطی

روز دوازدهم ارديبهشت سال 1361 طی سلسله يی از درگيريها بين پاسداران سرکوبگر و شبکه ويژه اطلاعاتی رژيم خمينی با گروههايی از اعضا و کادرهای مسئول سازمان مجاهدين خلق ايران در تهران، محمد ضابطي عضو مرکزيت سازمان مجاهدين به همراه جمعی از کادرها، مسئولان و اعضای مجاهدين به شهادت رسيدند.

محمدضابطی و اغلب مسئولان مجاهدين که در اين نبردها به شهادت رسيدند از زندانيان سياسی زمان شاه بودند که برای آزادی مردم ايران، شکنجه های بسيار ديده بودند. آنان پس از پيروزی انقلاب ضد سلطنتی، فريب خمينی را نخوردند و به عهد خود بر آزادی مردم ايران وفادار ماندند.

در اين روز، قهرمانان مجاهدخلق، نصرت رمضانی، سوسن ميرزايی، فاطمه يوسفی، زکيه محدث، فرشته ازهدی، قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، احمد کلاهدوز، محمد توانائيان فرد، مهين خياباني خواهر سردار خيابانی، تقی اوسطی، اقدس تقوی و اميرهوشنگ آق بابا پس از ساعتها رويارويی با دژخيمان جنايتکار دريک نبرد نا برابر به شهادت رسيدند.


 

12 ارديبهشت 1347– 2 مه : شهادت اسماعيل شريف زاده، از پيشتازان جنبش مردم کردستان

اسماعیل شریف‌زاده
اسماعیل شریف‌زاده

روز دوازدهم ارديبهشت سال 1347، اسماعيل شريف زاده، روشنفکر انقلابی کرد، طی يک درگيری با نيروهای سرکوبگر شاه دريکی از روستاهای بانه، به شهادت رسيد. 

اسماعيل شريف زاده در سال 1345 به همراه تنی چند از جوانان انقلابی کرد از جملهسليمان معينی، عبدالله معينی، محمدامين سراجی و ملاآواره،
 ”کميته انقلابی حزب دموکرات کردستان ” را به قصد شروع مبارزه چريکی دهقانی درايران بنيان گذاشت. 

آنها ابتدا در اطراف مهاباد و بانه و سردشت به کار تبليغی و سياسی در ميان روستائيان پرداختند و قصد داشتند پس از زمستان سال 46 عمليات مسلحانه را شروع کنند. رژيم شاه نيز که از تحرکات اين گروه باخبرشده بود، با بسيج نيروهای نظامی و به خدمت گرفتن مزدور و جاش، منطقه وسيعی از خانه(پيرانشهر) تا بانه و تا سنندج و پاوه و نوسود را برای ضربه زدن به اين گروه، زيرکنترل گرفت.
 
اولين اکيپ به رهبری شريف زاده در12ارديبهشت 1347 وارد منطقه شد که دريکی از روستاهای بانه به محاصره دشمن درآمد. دراين درگيری نابرابر، شريف زاده ويارانش به شهادت رسيدند.

هسته بعدی، ملاآواره بود که درمنطقه سردشت محاصره شد و ملاآواره شهيد و يا دستگير و اعدام گرديد.
 درخرداد همان سال سليمان معينی به شهادت رسيد و درتيرماه هم عبدالله معينی دراطراف روستای قالوی بوکان، که بعدا توسط اهالی به روستای قالوی معينی تغييرنام يافت، به شهادت رسيد. 

رژيم شاه متعاقبا توسط
 اويسي جنايتکار به کشتاروحشيانه مردم و مبارزان کرد درکردستان دست زد، بسياری را به شهادت رسانده و بسياری را به زندان افکند.

12 ارديبهشت 1340 – 2 مه : شهادت دکتر خانعلی و روز معلم

دکتر خانعلی
دکتر خانعلی


روز دوازدهم ارديبهشت سال1340، تظاهرات فرهنگيان و معلمان کشور که دراعتراض به حقوق ناچيز خود از چند روز قبل دست به اعتصاب زده بودند با سرکوب حکومت شاه مواجه شد.
 
اين تظاهرات که در برابر مجلس شورای ملی در ميدان بهارستان تهران برپا شده بود با به رگبار بستن صفوف معلمين توسط پليس شاه به خاک وخون کشيده شد و دکترخانعليدبير دبيرستانهای تهران به شهادت رسيد.

 ازآن پس اين روز به عنوان روزمعلم شناخته شد.
 
به دنبال شهادت دکترخانعلی اعتراضات گسترده يی عليه حکومت شاه نسبت به اين جنايت در سراسر کشور صورت گرفت و رژيم شاه مجبور به عقب نشينی هايی در جهت اعطای برخی تسهيلات به فرهنگيان شد.


 
 


اول مه 1886 – 11 ارديبهشت : روز جهانی کارگر

صحنه‌هایی از تظاهرات کارگران -  اول مه سال 1886
صحنه‌هایی از تظاهرات کارگران - اول مه سال 1886
اول ماه مه سال 1886، تظاهرات هزاران کارگر زحمتکش که برای بهبودبخشيدن به شرايط کار و زندگی خود در شيکاگو دست به اعتصاب زده بودند، توسط پليس به گلوله بسته شد و دههاتن از کارگران کشته شدند. اما به رغم اين، کارگران اعتصابی در سايه اتحاد و مبارزه پی گير خود توانستند به بسياری از خواسته هايشان در زمينه تعديل شرايط کار و کاهش ساعات روزانه کار از 10ساعت به 8ساعت دست يابند.
 
روز جهانی کارگر در اکثر کشورهای جهان در همبستگی با کارگران تعطيل است. اما رژيم آخوندی حتی همين روز را هم به سرکوب سراسری کارگران اختصاص داده و همه ساله صدهاکارگر را در اين روز دستگير کرده و روانه شکنجه گاه می کند.

9 ارديبهشت ۱۳۳۰ – 29 آوريل : تصويب قانون خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران

دکتر مصدق
دکتر مصدق 


روز نهم ارديبهشت سال 1330 قانون خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران که توسط کميسيون نفت مجلس به رياست دکتر محمد مصدق تنظيم شده بود، به رغم کارشکنيهای دربار و ايادی استعمار و در اثر روشنگريهای دکتر مصدق و حمايت تمامی اقشار و طبقات مردم ايران، به ويژه نفت گران جنوب به تصويب نهايی مجلسين رسيد. تصويب اين قانون، پيروزی بزرگی برای جنبش ملی و ضد استعماری مردم ايران به رهبری دکتر مصدق بود که مدت 6 سال بود از طرف دکتر مصدق، بی وقفه دنبال ميشد.
به دنبال تصويب قانون خلع يد، دکتر مصدق - که قبول نخست وزيری خود را که از سوی اکثريت مجلس پيشنهاد شده بود، مشروط به تصويب قانون خلع يد کرده بود- اقدام به تشکيل کابينه خود کرد و روز 13 ارديبهشت سال 1330 دولت خود را به مجلس معرفی کرد و رأی اعتماد گرفت. مصدق در يکی از نطقهای خود گفت: «... اگر در ملتی فداکار و پيشتاز وجود نداشته باشد، نه از عوامل سياسی روز، نه از مقتضيات و جريانات بين المللی و نه از رقابتها و تضادهای سياسی ممالک بزرگ می توان استفاده کرد. اين عوامل در آنجا که مردم بيدار و مواظب کار خود بوده که به مسئوليت و وظيفه تاريخی خود آشنايی داشته اند ثمربخش شده و مسير زندگی و سرنوشت ميليونها بشر محروم و فلک زده و... را بصورتی معجزآسا عوض کرده است».