Friday 28 February 2014

8مارس، روز جهانی زن گرامی باد


روز جهانی زن

روز جهانی زن

 هشتم مارس، همه ساله در سراسر جهان به عنوان روز جهانی زن و برای بزرگداشت مبارزات زنان برای برابری و رهايی گرامی داشته می شود.
8مارس، درودی است برمبارزان راه برابری و نويدی است بر پايان ستم و تبعيض جنسی. يک ونيم قرن گذشته، دوران شکل گيری و اوج گرفتن نهضتها و جنبشهای زنان برای تحقق حقوق انسانی و زدودن آثار تبعيض کهن جنسی بوده است. به يمن همين مبارزات بود که جنبش برابری به رغم مقاومت سنگينی که دربرابرش وجود داشته توانسته گامهايی به جلو بردارد . مبنای تاريخی 8مارس، تظاهرات زنان کارگر صنعت نساجی نيويورک در 8مارس۱۸۵۷ است.
اين تظاهرات که در اعتراض به دستمزد کم در قبال 12ساعت کار روزانه طاقت فرسا و ديگر اجحافات عليه کارگران انجام شد، به شديدترين وجه سرکوب شد. اما زنان کارگر درسالهای بعد با تشکيل اتحاديه، همچنان به خواستها و اعتراضات خود ادامه دادند. از شروع قرن بيستم، زنان درکشورهای صنعتی و نيز کشورهای درحال توسعه، به طور گسترده تری وارد بازار کار دستمزدی شدند. آنها عموما در شرايط کاری بد با دستمزدهای کم قرار داشتند و کمتر شانسی برای بهبود اوضاع در چشم انداز ديده می شد. دراوايل قرن بيستم اعتصابهای کارگری بيشماری دربرخی مراکز اصلی صنعتی ازجمله شيکاگو، فيلادلفيا و نيويورک درآمريکا و نيز ساير کشورها برگزارشد. اين زنان برای حق رأی، دستمزد آبرومندانه، خاتمه شرايط کار طاقت فرسا و خاتمه بيگاری کشيدن از اطفال، دست به اعتراض و اعتصاب زدند. در روز 8مارس ۱۹۰۸ تظاهرات هزاران زن کارگر در حرفه های دوزندگی صورت گرفت. در اين تظاهرات درخواستی برای قانون حمايت کودکان کارگر و حق رأی زنان علاوه بر تقاضاهای طولانی مدت زنان کارگر ارائه داده شد. درسال ۱۹۱۰ کلارا زتکين از جنبش انقلابی آلمان در دومين کنفرانس زنان سوسياليست پيشنهاد کرد که 8مارس به عنوان روز جهانی زن در بزرگداشت خاطره تمام زنانی که برای برابری مبارزه کرده اند، اعلام شود. زنان 17کشور که در اين کنفرانس حضور داشتند، پيشنهاد او را پذيرفتند.
 در سال ۱۹۷۷، به پيشنهاد فدراسيون دموکراتيک جهانی زنان، سازمان ملل، روز هشتم مارس را به نام روز جهانی زن نام گذاری کرد. سالها پيش از اين تاريخ، مبارزات زنان برای به دست آوردن حقوق برابر سياسی و اجتماعی با مردان، در گوشه و کنار جهان آغاز شده بود، سازمان ملل، انگيزه خود را بر گزينش روز هشتم مارس، در پيوند با تظاهرات زنان کارگر در سالهای ۱۸۷۵ و ۱۹۱۱، بيان کرد.

روز جهانی زن اگر چه پيرو يک واقعه تاريخی مشخص، شکل گرفته؛ اما جشنی است برای گرامی داشت يک ونيم قرن مبارزه زنان برای برابری و رهايی. زنانی که در جنبشهای مختلف، خواه جنبشهای سياسی و رهايی بخش و خواه جنبشهای برابری، خواستار برابری و رهايی از ستم مضاعف بوده وبرای آن مبارزه و جانفشانی کرده اند.

 

نگاهی به تاريخچه روز جهانی زن
در سال ۱۸۷۵ در نيويورک، زنان کارگر برای برخورداری از شرايط بهتر، دست به تظاهرات زدند.
 در يک تظاهرات که در روز 25مارس۱۹۱۱، در يک کارخانه پارچه بافی در نيويورک رخ داد، درهای کارخانه برای جلوگيری از بيرون رفتن زنان، پيش از پايان ساعت کار بسته شد، و يک گروه از زنان کارگر در آتش سوزی کشته شدند.
برای نخستين بار، انديشه گزينش روزجهانی زن در17آگوست ۱۹۰۷، در نخستين گردهمايی جهانی زنان سوسياليست، در شهراشتوتگارت آلمان پای گرفت، دراين گردهمايی، پنجاه وهشت گروه نمايندگی شرکت کننده، برآن شدند، تا يک دبيرخانه جهانی به سرپرستی خانم کلارا زتکين (Clara Zetkin) سردبير روزنامه آلمانی برابری Die Gleichheit برپا نمايند، تا بتوانند تلاشهای زنان جهان را، برای به دست آوردن برابری حقوق سياسی با مردان، وبرخورداری از حق رأی، سازماندهی نمايند. اين گردهمايی، از پشتيبانی کنگره بزرگ سوسياليستها برخوردار شد.
در آن زمان سازمانهای دفاع از حقوق زنان کم وبيش در گوشه و کنار جهان پای گرفته بودند، ولی هيچيک از نيروی بسنده يی برای رسيدن به حقوق سياسی برابر با مردان برخوردارنبودند.
دربرخی از کشورها و در کارخانه ها، زنان، سنديکاهای ويژه خود را داشتند، ولی دستمزد زنان همواره کمتر از مردان بود. زنان ازهيچگونه حقوق سياسی برخوردارنبودند.
تا آن تاريخ، تنها در دو کشور فنلاند و نروژ، زنان از حق رأی برخوردار شده بودند، و يکی ازبانوان گروه نمايندگی فنلاند، به نام هيلدا پارسينن (Hilda Parsinen)، از نمايندگان مجلس فنلاند بود.
در اين گردهمايی، بانوان، راما (Rama)، ازشهر بمبئی درهند، و توکيرو کاتو (Tokyiro Kato) از کشور ژاپن، در سخنان خود، از محروميتهای سياسی و اجتماعی زنان، واز فقر دهشتناکی که زنان کشورشان با آن روبرو بودند، پرده برداشتند.
در سال ۱۹۱۰، در دومين گردهمايی جهانی درشهر کپنهاگ، زنان شرکت کننده از 17کشور، برآن شدند تا روزی را به نام روز جهانی زن نامگذاری کنند، تا در اين روز زنان جهان، برای به دست آوردن حقوق برابر سياسی و اجتماعی، و برخورداری از حق رأی، به راهپيمايی بپردازند، در اين کنفرانس همچنين درباره صلح در جهان گفتگو شد.
در سال ۱۹۱۲ گنگره سوسياليست جهانی، در يک گردهمايی ويژه در شهر بال در سويس، پايان جنگ در کشورهای بالکان را خواستار شد.
 (Clara Zetkin)، دريک سخنرانی پرشور که پشتيبانی همگان را به دنبال داشت، درباره همبستگی زنان سوسياليست جهان برای مبارزه با جنگ افروزی، که بيشترقربانيان آن اززنان و کودکان بودند سخن گفت، وی افزود که مبارزه برای آزادی بدون زنان، شدنی نيست، و سخنان خود را با جمله (Krieg dem Krieg) = جنگ عليه جنگ، پايان داد.
در سال ۱۹۱۴، چند روز پيش ازبرگزاری سومين گردهمايی جهانی زنان سوسياليست، درشهر وين، شعله های نخستين جنگ جهانی افروخته شد.
در سالهای آغازين جنگ جهانی نخست، در ماه مارس سال ۱۹۱۵، در شهر برن در سويس، گردهمايی جهانی زنان بر پا شد.
پس از پايان نخستين جنگ جهانی، سازمان جهانی زنان سوسياليست بازسازی شد، و درسال۱۹۲۵، اديت کميز (Edith Kemmis)، به سرپرستی دبيرخانه جهانی زنان درزوريخ، برگزيده شد، وکارها زير نظر فردريش آدلر (Friedrich Adler) دبير سوسياليست جهانی، وکارگر مبارز حقوق زنان دنبال شد.
در سال ۱۹۲۸، مارتا توسک (Martha Tausk) نماينده مجلس استيری (Styrie)، استانی در کشوراتريش، به دبيری سازمان جهانی زنان برگزيده شد. در پی آزار و فشار سوسياليستها در اتريش، پس ازيک سال به ناچار دبيرخانه جهانی زنان به شهر بروکسل جابجا شد. در سال ۱۹۳۴، خانم آليس پلس (Alice Pels)، جانشين مارتا توسک شد.
در دوران ميان دو جنگ جهانی، گفتگوهای سازمان جهانی زنان، بيشتر درباره فعاليت زنان، زنان و فاشيسم، زنان و بحران اقتصادی دور می زد. با آغاز جنگ جهانی دوم، بار ديگر اين سازمان با چالشهای بزرگی روبرو شد و از ميان رفت.
در مارس ۱۹۴۱، ماری سوترلند (Mary Sutherland)، و زنان کارگر بريتانيايی، يک گردهمايی با شرکت زنانی از کشورهای درحال جنگ و اسير فاشيست، برگزار کردند، که در آن، زنان هر کشور به زبان مادری خود سخنرانی نمودند، از۱۹۴۱ تا سال ۱۹۵۵، که شورای جهانی زنان سوسيال دموکرات بر پا شد، زنان نتوانستند مبارزات خود را سازمان دهند.
در سال ۱۹۱۲، جيمز اوپنهايمن، شعری به نام نان و رز، درباره کارگران زن کارخانه پارچه بافی لاول ماساچوست سرود، که هنگام تظاهرات، زنان کارگر آن را می خواندند. در اين شعر جيمز اوپنهايمن، رز را نماد زندگی بهتر می داند.


نان و رز (نان و زندگی بهتر)
شعر از جيمز اوپنهايمن
به پيش، خواهران من، به پيش،
بانگ صدای ما رسا است.
از جای برکنيم،
نرده آشپزخانه های دود گرفته،
و کارخانه های بی روح را.
به سوی روزی روشن و نورانی گام برداريم.
همه با هم بخوانيم نان و زندگی بهتر، نان و زندگی بهتر
به پيش، خواهران من،
مبارزه ما نيز، برای مردانی است،
که برای ما کودک می سازند،
ولی خود، هميشه کودک ما هستند.
ديگربس است،
زندگی جانوری، برای تکه يی نان.
ما زندگی بهتر می خواهيم.
به پيش، خواهران من،
بر گور زنان بيشماری، که برای نان فرياد کشيدند.
نه زيبايی، نه عشق، بيگاری برای همه.
بکوشيم برای زندگی بهتر،
نه تنها برای نان
به پيش، خواهران من، به پيش،
روز های بهتر درراه است.
ما همه را،
به دنبال آرمان والای خود خواهيم کشاند.
ديگربس است،
بهره کشی،
رنج ده تن، آسودگی يک تن.
برای هر کس، نان و زندگی بهتر،
نان وزندگی بهتر.
 


درگذشت پيشوای نهضت ملی ايران دکتر مصدق


دکتر محمد مصدق
دکتر محمد مصدق
چه زنده باشم و چه نباشم اميدوارم و بلکه يقين دارم که اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار کشور، اين مبارزه ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتيجه برسد…» - دکتر محمد مصدق

روز چهاردهم اسفندماه سال 1345 دکتر محمد مصدق، پيشوای نهضت ملی ايران، ديده ازجهان فروبست و ميليونها ايرانی را درغم فقدان خود سوگوار کرد.
 مصدق در احمدآباد، تبعيدگاه چندين ساله اش به خاک سپرده شد.
مصدق در سال 1261شمسی در تهران به دنيا آمد. در سال 1287 برای ادامه تحصيلاتش به فرانسه عزيمت کرد و بعد از اتمام دوره ی مدرسه ی علوم سياسی پاريس، وارد دانشگاه نوشاتِل سوئيس شد و در سال 1293با اخذ دکترای حقوق از اين دانشگاه ، به ايران بازگشت.

دکترمصدق در دوره های پنجم، ششم، چهاردهم و شانزدهم مجلس شورا درموضع نماينده مردم تهران باسياستهای وابسته ساز و ديکتاتوری رضاخان و محمدرضا پهلوی مبارزه کرد و سرانجام رهبری جنبش ملی کردن صنعت نفت ايران را به دست گرفت و با حمايت عموم توده های مردم ايران، اين جنبش را تا خلع يد کامل از شرکت نفت سابق (شرکت انگليسی) و احقاق حقوق مردم ايران به پيش برد. دکترمصدق در اجرای همين قانون ملی کردن صنعت نفت و خلع يد از شرکت نفت سابق، پيشنهاد نخست وزيری را پذيرفت. دشمنان رنگارنگ مصدق در تمام مدت دوسال وچهارماهی که او در حکومت بود، حتی يک روز از توطئه عليه وی خودداری نکردند و بارها قصد جان وی و طرح کودتا عليه حکومت ملی او را کردند. سرانجام حکومت ملی دکتر مصدق با يک کودتای استعماری که به کمک عوامل دربار و ارتش و آخوندهای خائنی از قبيل بهبهانی و کاشانی، ترتيب داده شده بود، در تاريخ 28 مرداد 1332، سرنگون شد. دکتر مصدق، دستگير و در بيدادگاه نظامی شاه، محکوم به سه سال زندان شد و سپس به احمدآباد تبعيد گرديد و سرانجام پس از 14سال تنهايی و انزوا در تبعيد به درود حيات گفت. پيشوای نهضت ملی مردم ايران درغربت به درود حيات گفت اما اين اميد وبلکه اطمينان را داشت که فرزندان مجاهد و مبارزش، راه او را تا رسيدن به پيروزی نهايی ادامه خواهند داد :

«چه زنده باشم و چه نباشم اميدوارم، و بلکه يقين دارم که اين آتش خاموش نخواهد شد و مردان بيدار کشور، اين مبارزه ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتيجه برسد…».


مصدق، مظهر اراده سياسی يک ملت مستقل و آزاد 
مسعود رجوي - نشريه مجاهد شماره 561 سال 80
نطق مصدق در دادگاه لاهه دارای منطقی محکم و استدلالی روشن است. آن قدر محکم و روشن که هيأت قضات برآن صحه گذاشتند و خود به عدم صلاحيت خود برای داوری در مورد موضوعی که مصدق، آن را «اراده سياسی يک ملت آزاد و مستقل» می ناميد، رأی دادند.
نياز به تأکيد نيست که رسانيدن هيأت قضات به اين اقناع قضايی و وجدانی، کاری آسان نبود و مسلماً حقوقدانان و متخصصان ذيصلاح می توانند «هزار نکته باريکتر از مو» در نطق مصدق بيابند؛ نکاتی که هزار مانع سياسی و فرهنگی را در جو پر آشوبی که در آن گير و دار پيرامون داد خواهی يک ملت ستمديده در برابر قدرت مسلط زمانه وجود داشت، در هم شکست و حقانيت ملت ايران را ثابت کرد.
ناگفته پيداست که پرداختن به اين نکته ها نه در صلاحيت من است و نه در حوصله اين فرصت محدود و اين يادداشت کوتاه و شتاب زده. اما دست کم می توان به دونکته که در مطالعه مجدد نطق مصدق، در لحظه، به ذهن خطور می کند، اشاره نمود:
اول اين که مصدق خواهان داوری عادلانه در مورد موضوع مورد دعوا بين دولت ايران و دولت انگليس نبود، بلکه خواهان آن بود که هيأت قضات به عدم صلاحيت خود در رسيدگي
به دعوا ـ که از طرف انگليس اقامه شده بود ـ رأی دهند. يعنی که حقوق مسلم مردم ايران (از حق ملی کردن صنعت نفت در آن روز گرفته تا حق مقاومت قهرآميز در برابر ديکتاتوری نامشروع آخوندی در امروز) هرگز و هيچ گاه نمی تواند و نبايد موضوع بحث و رسيدگی ديگران قرار بگيرد. همچنان که امروز هم، در ادامه
راه مصدق، حق حاکميت مردم ايران، رودرروی «ولايت فقيه» و حاکميت آخوندی، هيچ بحث و گفتـگويی نمی پذيرد و هر فرد يا جريان سياسی که چشم به درون اين رژيم دوخته باشد بی گفتگو در تعارض با حاکميت مردم ايران و مردم سالاری (دموکراسی) قرار می گيرد.اما درخواست رأی عدم صلاحيت و به کرسی نشاندن آن در دادگاه لاهه از سوی مصدق، نه فقط به ظرايف استدلال حقوقی، بلکه به تأثيرگذاری بر حساس ترين تارهای وجدان انسانی قضات نياز داشت و سردار پير نهضت ملی ـ که خود به ملکات فاضله انسانی متصف بود ـ در متن نطق خود اين جنبه را ازقلم نينداخت. از اين رو خطاب به قضات دادگاه گفت:
با وجود نقاهت و ضعف مزاج که نتيجه کبر سن و مصائبی است که در راه مبارزه برای آزادی متحمل شده ام، با وجود اين که بار سنگين مسئوليت، مرا ناتوان ساخته است، ازراه دور به اين ديار آمدم تا از طرفی با حضور خود حس احترام کامل ملت و دولت ايران را به دستگاههای بين المللی ثابت کنم و از طرف ديگر به آقايان مدلل سازم که، گذشته از ايرادات حقوقی که نسبت به صلاحيت ديوان داريم، اخلاقاً و سياستاً در وضعی واقع
شده ايم که ديگر نمی توانيم موضوع ملی شدن نفت را مورد بحث قرار دهيم».
پيداست که اين حرف درعين قطعيت و صراحت با فروتنی و صميميتی انگيزاننده همراه است و چون از عمق دلی پرسوز و دردمند برمی خيزد، لاجرم بر دلها می نشيند و راه اقناع وجدانی مخاطبان را هموار می سازد.
اما نکته دوم که نکته اصلی و سنگ بنای پيروزی و سرفرازی مصدق است آنجاست که صراحتاً اعلام می کند:
 «تصميم ملی شدن نفت، نتيجه اراده سياسی يک ملت مستقل و آزاد است».
جان کلام در همين جاست. در اراده يک ملت آزاد و مستقل که پيشوای نهضت ملی، خود سخنگو و مظهر مجسم آن بود.
چنين بود که دکتر حسين فاطمي، آموزگار وفا و پايداری، که سرانجام خونش در راه ايران و مصدق بر زمين ريخت، فرياد می زد:
 «مخالفت با دکتر مصدق، مخالفت با آزادی و حقانيت است. ضديت با دکتر مصدق، ضديت با ملل مظلوم و اسير و غارت زده می باشد».
و همين مظهر اراده سياسی يک ملت مستقل و آزاد بود که به هنگام محاکمه در بيدادگاه شاه، فضای رعب و وحشت را اين چنين در هم می شکست:
«آن جايی که حق در کار باشد، با هر قوه يی مخالفت می کنم. از همه چيز می گذرم، نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هيچ چيز ندارم… مگر وطنم را که در جلو چشمم دارم».

اما دم گرمی که در دادگاه لاهه، وجدان قضات شرافتمند را تکان داد، در بيدادگاه شاه بر آهن سرد عناصری که شرف خود را به ثمن بخس فروخته بودند، اثری نداشت. هر چند که پيام او در تاريخ معاصر ايران به ثبت رسيد و پژواک آن هر روز در اين مرز و بوم شنيده شد.
آن روز که دکتر فاطمی در آخرين لحظات قبل از تيرباران، خطاب به دادستان و فرماندارنظامی گفت:
 «يقين داشته باشيد سربازان مجاهد نهضت، همچنان مبارزه را ادامه می دهند».آن روز که در بيدادگاههای نظامی شاه اعلام کرديم که جملگی از فرزندان مصدقيم که به امتيازات مادی پشت پا زده ايم… و امروز که مقاومتی با يکصدهزار جاودانه فروغ آزادی، در اين ميهن شکل گرفته و «سربازان مجاهد»ش در ارتش آزاديبخش ملی ايران برای نيل به آزادی و استقلال وطن از همه چيز خود می گذرند.
آری، نطق مصدق در دادگاه لاهه فقط يک مدافعه حقوقی و سياسی نبود، ندای ملتی ستمديده و بيانگر يک آرمان انسانی با طنين تاريخی بود. به همين دليل، درعين قدرشناسی نسبت به قضات شرافتمندی که به سود مصدق رأی دادند، اين نکته را هم بايد خاطرنشان کرد که آنها قبل از هر چيز به سود شرف انسانی خود رأی دادند. چرا که
دادگاه تاريخ در صدور رأی حقانيت مصدق هرگز ترديدی نکرد.
ترجيح می دهم کلام آخر را عيناً از زيرنويس يک عکس اهدايی آن بزرگوار نقل کنم که به گوياترين صورت، هم اراده ملت و هم ويژگيهای ادامه دهندگان راهش را تصوير کرده است:
به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به ميان آيد از مصالح خصوصی و نظريات شخصی صرفنظر می کنند.
به کسانی که در سياست مملکت اهل سازش نيستند و تاآن جا که موفق شوند مرد و مردانه می ايستند و يک دندگی به خرج می دهند و به کسانی که در راه آزادی و استقلال ايران عزيز از همه چيز خود می گذرند، اين عکس ناقابل اهدا می شود.

احمدآباد، آبان ماه 1341
دکتر محمد مصدق







9اسفند ۱۲۵۹ – 28 فوريه: جداشدن شهر مرو از ايران در زمان ناصرالدين شاه

مناطق جداشده از ایران به‌موجب  قرارداد 1881
مناطق جداشده از ایران به‌موجب قرارداد 1881



به دنبال تهاجمات نيروهای روسيه تزاری به شهر مرو و چند شهر ديگر شمالی ايران قديم، اين شهر به همراه خيوه، تاشکند، سمرقند و بخارا در 28 فوريه 1881 مطابق با 9 اسفند 1259شمسی از ايران جدا شد.
 اين جداسازی براساس معاهده يی در زمان ناصرالدين شاه با دولت روسيه رسميت يافت و خط مرزی جديدی ترسيم گرديد.
 اين معاهده بعد از معاهده ننگين ترکمانچاي انجام گرفت.
شهر مرو، قرنها از بزرگترين شهرهای ايران در شمال شرق دريای مازندران بود و گاه نيز پايتخت ايران بوده است. مرو همچنين يکی از 4شهر بزرگ خراسان قديم بوده است. شهر مرو در زمان حمله مغول از جمله شهرهای ايران بود که به کلی ويران شد و مغولها تمامی مردم آن شهر را کشتند.
سلسله قاجاريه از سال 1794 تا سال 1925 بر ايران حكمروايی كرده اند . در طی اين مدت بسياری از نقاط ايران به موجب قراردادهای ننگين  و خفت بار از ايران جدا شده است.
مجموع سرزمينهای جداشده در دوره قاجار 2.259.490  کيلومتر مربع بوده است.
 



9اسفند ۱۳۳۱ – 28 فوريه: شکست اولين کودتای شاه، عليه دکتر محمد مصدق


تظاهرات مردم در حمایت از مصدق
تظاهرات مردم در حمایت از مصدق


در ادامه توطئه های ارتجاعی و استعماری عليه دولت ملی دکتر محمد مصدق، پيشوای ضداستعماری مردم ايران، روز نهم اسفند سال 1331، کودتای ديگری عليه او طرح ريزی گرديد که عقيم ماند.
جريان اين کودتای نافرجام از اين قرار بود که بدنبال تصميم ساختگی شاه، مبنی بر خروج از کشور، روز نهم اسفندماه، اوباش و چماقداران مزدور به دستور آخوند بهبهانی به جلو دربار ريخته و در صدد قتل مصدق که آن روز بنابه دعوت شاه در کاخ او حضور داشت، برآمدند. اما دکتر مصدق با اطلاع از اين توطئه، توانست به کمک برخی از افسران حاضر در کاخ شاه، از خطر ترور و کودتا نجات يابد.
فردای آن روز، مردم تهران که از شنيدن خبر کودتا به خشم آمده بودند، با تظاهرات گسترده يی، اين توطئه ارتجاعی ـ استعماری را محکوم نموده و بار ديگر حمايت يکپارچه خود را از دکتر مصدق اعلام داشتند.

Monday 17 February 2014

29بهمن ۱۳۵۲ - 18 فوريه: شهادت خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشيان


خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه
خسرو گلسرخی در بیدادگاه شاه


بيست و نهم بهمن ماه سال 1352 خسرو گلسرخي و كرامت الله دانشيان توسط دژخيمان شاه به شهادت رسيدند. خسرو گلسرخی و كرامت الله دانشيان، از روشنفكران انقلابی و آزاده يی بودند كه در سالهای حاكميت اختناق شاه سرفراز و تسليم نا پذير به دفاع از آرمانهای انقلابی مردم پرداختند و سرانجام نيز با عبور از ميدان شكنجه و تيرباران، با خون خود بر شكست ناپذيری خلق و پيشتازان جان بركف اش گواهی دادند.
دفاعيات جانانه خسرو گلسرخی از هدف آزاديخواهانه شان، صحنه دادگاه را به افشاگری عليه رژيم شاه تبديل كرد:
”من در اين دادگاه برای جانم چانه نمی زنم و حتی برای عمرم، چرا كه فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم” .
 گلسرخی كه در زندان، شديدا تحت تأثير اخلاق و روحيات انقلابی مجاهدخلق كاظم ذوالانوار قرار گرفته بود در دادگاه خود گفت:
 زندگی امام حسين، نمودار زندگی كنونی ماست كه جان بركف برای خلقهای محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه می شويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه، قشون، حكوت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد، هرچند كه يزيد گوشه يی از تاريخ را اشغال كرد ولی آنچه كه در تداوم تاريخ تكرار شد، راه حسين و پايداری او بود، نه حكومت يزيد. آنچه را كه خلقها تكرار كردند و می كنند، راه حسين است.
رژيم شاه ، گلسرخی و دانشيان را كه گناهی جز آزادگی و دفاع از حقوق و آزادی مردم ايران نداشتند، محكوم و تيرباران نمود. ترانه ی بهاران خجسته باد، سروده كرامت الله دانشيان، احساسات پاك و آزاديخواهانه او را نشان می دهد. اين ترانه در روزهای مبارزات ضدسلطنتی مردم ايران، الهام بخش مردم برای دعوت به همبستگی و اتحادعليه ديكتاتوری بود.

شهادت شاعر آزاده، خسرو گلسرخی و همرزم شهيدش کرامت الله دانشيان به دست دژخيمان شاه خائن


خسرو گلسرخی
خسرو گلسرخی


گرامی باد حماسه خسرو گلسرخي و کرامت دانشيان شهيدان دلاور خلق

در سال ۱۳۵۲دژخيمان حکومت شاه، شاعر و نويسنده آزاده و مبارز خسرو گلسرخي و همرزم دليرش کرامت دانشيان را به جرم آزادگی به جوخه های تيرباران سپردند. به اين ترتيب دوتن از فرزندان دلير خلق، پس از گذر سرفرازانه از يک دوره پررنج زندان و شکنجه و اسارت، در روز29بهمن ۱۳۵۲، سر برقدوم آزادی گذاشتند و دامن محبت را به خون سرخ خود رنگين کردند.
 چندی بعد شاه و حکومتش به زباله دان تاريخ سپرده شدند ، ولی نام و ياد اين فرزندان رشيد و دلاور خلق برای هميشه در تاريخ ايران زمين و قلوب مردم آن جاودانه شد.
انتشار گسترده و بازتاب وسيع مردمی حماسه گلسرخی و همرزمش دانشيان در سالهای تاريک اختناق، بسيار چشمگير بود. اين بازتاب گسترده به اين دليل بود که گلسرخی و دانشيان با استفاده از فرصتی که به دست آورده بودند در بيدادگاه نظامی شاه به مسئوليت تاريخی خود پاسخ مثبت دادند و با وفاداری و پايمردی تمام، به افشای ماهيت ضدمردمی نظام حاکم پرداختند و با پاکبازی و دلاوری تحسين برانگيزی از حقانيت خلق و ميهنشان دفاع نمودند. پيش از آن، جلادان ساواک، دادگاهی پوشالی ترتيب داده بودند تا با نمايش عناصر واداده، چهره انقلابيون واقعی و پاکباز را بيالايند. اما درچنين شرايط حساسی که دادگاه علنی اعلام شده بود، دفاعيات پرشور و افشاگرانه گلسرخی و دانشيان ميز توطئه را به هم ريخت و مشت دسيسه بازان را باز کرد.
 


آنها مرزبندی قاطعی با عناصر واداده کردند و به اين وسيله دادگاه را به صحنه رويارويی آشکار انقلاب و ضد انقلاب تبديل نمودند. همه مردم ايران در آن روزها از تلويزيون رژيم شاهد خروش بی امان خسرو خوبان بودند که چون شير می غريد و خطاب به جلادان می گفت:
من برای جانم چانه نمی زنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.
و در ادامه اين فرياد تاريخی، آزادگی خود را به اوج رساند و بانگ برداشت:
زندگی مولاحسين نمودار زندگی کنونی ماست که جان برکف برای خلقهای محروم ميهن خود در اين دادگاه محاکمه می شويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد. هرچند يزيد گوشه يی از تاريخ را اشغال کرد. ولی آنچه خلقها تکرار کردند و می کنند راه مولاحسين است.
و به راستی هم که آنچه تداوم يافت را ه مبارزه تا آخرين نفس بود که نهايتاً به سرنگونی رژيم ضدخلقی شاه منجر گرديد.
 

دادگاه گلسرخی و دانشيان، جلوه يی از پايداری و استواری قهرمانانی بود که ننگ سازش و ذلت را پذيرا نشدند و در نقطه انتخاب، به خلق و تاريخ خود خيانت نکردند. ازاين رو در قلب توده ها جای گرفته، احترام عميق و قدرشناسی آنان را برانگيختند. هرچند که پس از پيروزی قيام57 و روی کارآمدن خمينی دجال، رژيم آخوندی، تاب تحمل نامگذاری حتی يک پارک به نام گلسرخی شهيد را هم نياورد و با حقد و انحصارطلبی مرتجعانه خود آن را تغيير دا د. اما بی گمان، دير نبود روزی که خلق قهرمان بپاخاسته و همان طور که گلسرخی سروده بود:
نام تو را، اين عابران ژنده نمی دانند
و اين دريغ هست، اما
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود
و امروز، آن روز است؛ روز برخاستن. فصل قيام خلق با اين ترنم انگيزاننده از شاعر آزاده و مبارز فراموش نشدنی خلق، خسرو گلسرخی:
بايد که چون خزر بخروشيم.
 بايد که قلب ما، سرود و پرچم باشد.
 بايد يکی شويم.
 بله! پيام خون گلسرخی، پيوستن، يکی شدن و شوريدن عليه استبداد حاکم است
سرود پيوستن، يکی از اشعار به يادماندنی فرزند دلاور خلق؛ خسرو گلسرخی است که در جريان انقلاب ضدسلطنتي به محبوبترين ترانه-سرود انقلابی در بين مردم تبديل شد. ترانه يی که امروز هم با يادآوری آن ضرورت يکی شدن و شوريدن بر هيولای حاکم را احساس می کنيم.
 با آرزوی به گل نشستن همه خونهای سرخی که در مسير آزادی ميهن و مرگ اهريمن بر زمين ريخته شد
 

 
شعر بی نام

خسرو گلسرخي

بر سينه ات نشست
زخم عميق کاری دشمن
اما
ای سرو ايستاده، نيفتادي
اين رسم توست که ايستاده بميری.
در تو ترانه های خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو
سرود فتح
اين گونه، چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است.
با خون تو، ميدان «توپخانه»
در خشم خلق بيدار می شود
مردم زآن سوی «توپخانه» بدين سو
سرريز می کنند
نان و گرسنگي
به تساوی تقسيم می شود
ای سرو ايستاده!
اين مرگ توست
که می سازد،
دشمن
ديوار می کشد.
اين عابران خوب و ستم بر
نام تو را، اين عابران ژنده نمی دانند
و اين دريغ هست، اما
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود
اين خلق، نام بزرگ تو را
در هر سرود ميهنی اش
آواز می دهد
نام تو، پرچم ايران
خزر به نام تو زنده ست!
 





بهاران خجسته باد

جاودانه سروده ی کرامت دانشيان

هوا دلپذير شد گل از خاک بردميد
پرستو به بازگشت زد نغمه اميد
به جوش آمده است خون درون رگ گياه
بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه
به خويشان، به دوستان به ياران آشنا
به مردان تيزخشم که پيکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانيان پديدار می کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و اين بند فقر و جهل به سرتاسر جهان
به هرصورتی که هست نگون و گسسته باد

چـاووش شــبانه

به ياد شهيدان خلق خسرو گلسرخی و کرامت دانشيان

م. وحيدي

در برفاب گداخته خونين بهمن
رگبار زمستانی جوخه يخ
سينه فواره يی گلهای سرخ را
ازهم دريد
ستاره يی در قلب شب
بر بام افتاد
و افق
با نرگسيهای شادش
از خون عاشقانه ما رنگ گرفت. ”در سراسر زمين فرومايگان می خندند
و سرزمين من
پر از زيبايی است: آدميان و درختان و شهيدان“

زمان ـ تفته تر از خاکهای فراموش شده
بر قله سوگوار شبگرد
تسلسل بی معنای مغلوب خود را
می گذراند
و خورشيد
مسلسل برهنه سحر را
از شهاب و شراب و شراره و شور
در غريو شيهه اسبان سپيدپای
صيقل می دهد
 ”دلم را در ميان ديوارهای کهنه نهفته ام
تا تنها بمانم و ترا به ياد آورم“
ای داغهای سوخته پنهان
برشعله شقايق و شبنم!

چشمه های باران،
تبسم آشنای شما را
در آغوش صخره های سرخرنگ
پاس خواهند داشت
و آهوان تيزپای جنگل
از هرسو
بر خطوط تپنده آوايتان
تا فاصله تشويش صبح
خواهند تاخت
در صدای پايتان
آهنگ سرخ پيکارتان
آن جا
که لحظه های آفتابی تان می تپد
انتظار و دريغ
به سر خواهد رسيد
و روز
در مصاف خود
در پشت شيشه های مه آلود قرن
افسانه هايش را
با حقيقت کلامتان
درهم خواهد آميخت
باز خواهد گفت



29 بهمن 1356 - 18 فوريه: قيام مردم قهرمان تبريز


موقعیت تبریز در آذربایجان شرقی
موقعیت تبریز در آذربایجان شرقی


روز 29 بهمن سال 1356 مردم تبريز با حرکت قهرآميز خود پايه های ديکتاتوری پوسيده سلطنتی را به لرزه درآوردند و يکبار ديگر خاطره دلاوران مشروطه را زنده کردند.
هسته اصلی جنبش تبريز را دانشجويان مبارز و انقلابی تشکيل می دادند که با شکستن محاصره دانشگاه، خود را به صفوف مردم رساندند و کار آماده سازی و بسيج آنان را تدارک ديدند.
 در اين قيام قهرمانانه، مردم تبريز با استفاده از مواد آتش زا و بمب های دست ساز، مراکز سياسی، نظامی و اقتصادی رژيم، همچون مرکز حزب فرمايشی رستاخيز را به آتش کشيدند و با فلج کردن نيروهای سرکوبگر رژيم شاه، برخی از مناطق شهر را به کنترل خود گرفتند. قيام تبريز، نقطه عطفی در گسترش مبارزات ضد سلطنتی مردم ايران بود و شتابی چشمگير به حرکت توده های خشمگين داد. بسياری از دانشجويانی که هسته اصلی قيام تبريز را تشکيل می دادند، از هواداران مجاهدين بودند و پس از پيروزی انقلاب ضد سلطنتی به صفوف مجاهدين خلق ايران پيوستند.

29بهمن ۱۳۸۲ - 18 فوريه: در حادثه آتش سوزی قطار نيشابور 300تن از هموطنان جان باختند

انفجار قطار نیشابور
انفجار قطار نیشابور


ساعت 0430 بامداد روز 29بهمن 1382 تصادف يک قطار حامل گوگرد، بنزين و مواد شيميايی با يک قطارباربری حامل پنبه در ايستگاه خيام در کيلومتر17 راه آهن نيشابور، منجر به آتش سوزی و سپس انفجار مهيبی شد که به منازل مسکونی 5روستای نزديک ايستگاه، خسارت وارد کرد و جان 300تن از هموطنان را گرفت و 600تن را مجروح و مصدوم نمود.
انفجار، خانه های اطراف ايستگاه خيام نيشابور را تا شعاع 200متری ويران کرد و شيشه های منازل در ايستگاههای اطراف تا شعاع 10کيلومتری شکسته شد.
صدای انفجار تا مشهد هم به گوش رسيد.
طبق معمول، پس از اين حادثه هيچ گزارشی از علتهای وقوع اين حادثه از طرف مسئولان حکومت آخوندی داده نشد.


Saturday 8 February 2014

حجت زمانی، حجت و بينه يی بر پايداری پرشکوه مجاهدين


حجت زمانی
حجت زمانی



روز 18بهمن سال ۱۳۸۴ در آستانه عاشورای حسيني، رژيم آخوندی در يک اقدام وحشيانه، مجاهد خلق حجت زماني را که از سال ۱۳۸۰ نزديک به 5سال در زندان رژيم، تحت شکنجه های جسمی و روانی قرار داشت اعدام کرد.
رژيم آخوندی، حجت زمانی را در يک بيدادگاه موسوم به انقلاب اسلامی به 4بار اعدام محکوم کرد، اما اجرای حکم اعدام را به مدت چند سال به تأخير انداخت تا بلکه بتواند وی را به تسليم و ندامت و طلب عفو از آخوندهای جنايتکار وادار نمايد. اما حجت قهرمان بر عهد خود با خدا و خلق، وفادار ماند و جلادان حکومت آخوندی و وزارت بدنام اطلاعات را در اين خواستشان ناکام کرد. حجت در هنگام ابلاغ حکم اعدامش بی اعتناء به اتهامات و اراجيف مندرج در آن، در ذيل رأی ديوانعالی ارتجاع با شجاعت فوق العاده نوشت به رأی صادره هيچگونه اعتراضی ندارم. حجت زمانی-18/1/84.
سرانجام دژخيمان رژيم آخوندی که در مقابل اراده و عزم حجت به زانو درآمده بودند، با پذيرش يک شکست تاريخی در اجرای طرح و توطئه شان، حجت قهرمان را به شهادت رساندند. اما از ترس اعتراضات مردمی، خبر اعدام را يک هفته پنهان کردند. اعدام حجت قهرمان، موجی از خشم و انزجار را نه فقط در ميهنمان بلکه در جامعه بين المللی به دنبال داشت.
حجت زمانی در هنگام شهادت 31ساله بود. وی اهل هفت چشمه ی ايلام و معلم مدرسه بود.
 قبل از حجت، دوبرادر ديگر وی به نامهای خزعل و فلاح نيز به دست دژخيمان حکومت آخوندی به شهادت رسيده بودند.

گرامی باد حماسه سرخ بهمن، راهگشای بهاران سبز آزادی


اشرف رجوی و موسی خیابانی
اشرف رجوی و موسی خیابانی


در بامداد سرخ فام روز دوشنبه 19بهمن سال60، شهيد اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خياباني، سردار فراموشی ناپذير آزادی، همراه با 18تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگيدند، در مقابله با يورش جنايتکارانه پاسداران خمينی، حماسه يی پرشکوه در ايثار و مقاومت را رقم زدند .
پايگاه اشرف و موسی، واقع در زعفرانيه تهران از ساعت 12شب با ايجاد حلقات پی درپی، محاصره شد.
 دشمن با حداکثر نيرو کليه راههای عبور و مرور منطقه را بسته و بر گذرگاههای آن و پشت بام ساختمانهای مشرف به پايگاه، واحدهايی از مزدوران مجهز به سلاحهای نيمه سنگين را مستقر کرده بود. در ساعت 5بامداد، در شرايطی که خورشيد خون گرفته هنوز سر از مشرق برنياورده بود، پايگاه از هر سو با شليک سلاحهای نيمه سنگين مورد حملات وحشيانه قرار گرفت .

با شليک اولين گلوله های دشمن، کليه رزمندگان پايگاه، در آماده باش کامل نظامی قرار گرفته و رگبار مسلسلهای مجاهدين از زوايای مختلف پايگاه، سينه مزدوران خمينی را هدف گرفت. 




عاشورای مجاهدين طلوع خود را آغاز کرد.





گله های پاسدار و مزدوران اجير شده خمينی، چون سگان هار با تمام قوا مذبوحانه می کوشيدند تا مجاهدين را به تسليم وادار کنند و اگر بتوانند کسی از آنان را زنده دستگير کنند. اما اشرف و موسی و ياران پاکبازشان، تا آخرين گلوله و تا آخرين دم حيات بر اردوی دشمن تاختند، انبوهی از پاسداران و ازجمله سرکرده مزدوران خمينی را که قدم به حريم پايگاه سردار گذاشته بود، به هلاکت رساندند و داغ تسليم را بر دل مزدوران نهادند.
سرانجام در پايان اين نبرد نابرابر که سه ساعت ادامه يافت، آن گاه که تک تک فرماندهان و رزمندگان مستقر در پايگاه به همراه سردار و سمبلشان به خون خفتند؛ مسلسلها از غرش افتادند؛ و دود گلوله و باروت همه جا را پر کرد؛ مزدوران خون آشام، در قتلگاه، به شناسايی اجساد پرداختند، و پس از شناسايی سردار و اشرف و آذر و ساير يارانشان، بر بالای سر آنان به پايکوبی پرداختند .
قهرمانان پاکبازی که در رکاب اشرف و موسی به اوج رستگاری و رهايی دست يافتند عبارت بودند از:
آذر رضائی همسر موسی با طفل به دنيا نيامده اش، محمد مقدم و همسرش مهشيد فرزانه سا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثريا سنماری، تهمينه رحيم نژاد و همسرش طه ميرصادقی، فاطمه نجاريان و همسرش شاهرخ شميم، ناهيد رأفتی و همسرش حسن مهدوی.
 و فرماندهان و کادرهای برجسته يی همچون:
 محمد معيني، کاظم مرتضوی، خسرو رحيمي، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعيد سعيدپور و حسين بخشافرکه تنها پيکرهای بيجانشان در صحنه اين مقاومت حماسی برجای ماند و آنان بدين ترتيب وفاداری بی پايانشان را نسبت به رهايی خلق ستمديده ايران، و آرمانهای والای مجاهدين در مسير تحقق جامعه بی طبقه توحيدی، به اثبات رساندند. تنها سه کودک، يعنی مصطفی طفل شيرخوار مسعود و اشرف، سيما، کودک خردسال مجاهدين شهيد محمد مقدم و مهشيد فرزانه سا و الهام، دختر خردسال مجاهدين شهيد عباسعلی جابرزاده انصاری و ثريا سنماری، زنده به دست مزدوران دشمن اسير گشتند .


 
در قتلگاه مجاهدين، مزدوران خمينی به دستور لاجوردی مانند اسلاف جنايتکارش در عاشورای حسين(ع، از هيچ رذالت و دنائتی نسبت به پيکرهای مجاهدين شهيد خودداری نکردند. آنها بيشرمانه موهای شهدا، اشرف و آذر را گرفته و آنان را همراه ساير شهدا به بيرون خانه کشيدند.
مردم که تا اين لحظه با زور سرنيزه از نزديک شدن به منطقه بازداشته شده بودند، اينک از موضوع اطلاع يافتند. اشکها از خشم و تأثر بر گونه ها سرازير شد و زمزمه های نفرين و شعار عليه خمينی آغاز گشت. مزدوران خمينی در هراس از واکنش مردمی که شاهد هيجان و احساسات آنها بودند، به سرعت اجساد مطهر سردار و اشرف و آذر و يارانشان را دوباره به داخل پايگاه برگرداندند و سپس با عجله، به زور ضربات قنداق تفنگ و تيراندازی هوايی، اقدام به متفرق کردن مردم کردند .


شب هنگام، مردم ايران از صفحة تلويزيون رژيم فديه های راه رهايی خود را به تماشا نشستند و پيکر به خون تپيده سمبل زنان مجاهد، شهيداشرف رجوی و اسارت طفل شيرخوارش و چهره پرصلابت سردارخيابانی را به فرزندانشان نشان دادند و در ميان اندوه و اشک و با آرزوی فرارسيدن روز سرنگونی و انتقام از دژخيمان، آن را به خاطر سپردند .
آن روز در صحنه عاشورای مجاهدين، خون هزاران رزمنده و ميليشيای قهرمان مجاهد خلق در خون اشرف و موسی گره خورد و در شريان تاريخ مبارزات اين ميهن جاودان گرديد و چون مشعلی فروزان در گذرگاه رهايی خلق از چنگال رژيم ضدبشری خمينی و در مسير آزادی خلق و ميهن و تحقق جامعه بی طبقه توحيدی، برافروخته شد …
صدای سردار


از گزارش سردار خيابانی به برادر مجاهد مسعود رجوي
آبانماه 1360
يادت هست که در مقطع 30خردادد در حضور خودت تصميم گرفتيم که حتی اگر ما يک عاشورا در پيش داشته باشيم و تمام سازمان را نيز فدا و قربانی کنيم نبايد در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داريم درنگ و ترديد کنيم و خدای نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شويم؟ و اکنون ما در شرايطی هستيم که از آن آزمايش تاريخی با موفقيت گذشته ايم و از اين نظر برای هميشه اصالت و سربلندی خود را در تاريخ ثبت کرده ايم …
اکنون چشم اميد اکثريت توده های مردم به سازمان است. اميدوارم که خداوند، ما را هرچه بيشتر شايسته اين اميد و اعتماد مردم و همچنين شايسته پيروزيهای بزرگتر آينده بکند .


…البته معلوم است که حضور تو در خارج کشور در کسب اين پيروزيها نقش تعيين کننده يی داشته است، وگرنه در غير اين صورت و با محدوديتهايی که در داخل کشور وجود دارد، يعنی در فضای اختناق و استبداد قرون وسطايی و سرکوب و قهر ضد انقلابی که خمينی در داخل کشور ايجاد کرده، ما هرگز قادر به اين پيشرفتهای درخشان و بی نظير سياسی نمی شديم و من و بچه های ديگر، هر روز که می گذرد به اهميت وجود تو در خارج، بيشتر پی می بريم و از اين که در برابر مخالفتهای تو تسليم نشديم و تصميم به عزيمت تو به خارج گرفتيم خوشحالتر و راضی تر از پيش هستيم …
ما واقعاً مسير پرشکوهی را طی کرده ايم و آينده پرشکوه تری هم درپيش داريم. وقتی چشم را از اين گذشته ی سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت، به آينده برگردانيم، قاعدتاً چيزی جز پيروزيهای باز هم بزرگتر در طريق انجام رسالتهای عظيم تر نخواهيم ديد. انشاءالله خداوند ما را بدين همه، شايسته گرداند و تو را هم که در اين جريان غرورآفرين، نقش تعيين کننده و نقش رهبری داشته ای برای سازمان و مردم ما حفظ کند .
اشرف و موسی سمبل های جاودانه و فراموشی ناپذير


از مريم رجوي- بهمن66

انقلابيون بزرگ و سمبلها و سرداران اصيل تاريخی، از آن رو جاودانه و فراموشی ناپذيرند که از يک طرف ريشه در واقعيترين و ضروريترين الزامهای تاريخی و انقلابی دوران خود دارند و در مسير تکامل اجتماعی، مبرمترين خواستهای توده های زحمتکش و طبقات بالنده جامعه را نمايندگی می کنند، و از طرف ديگر، بن بستها را درهم می شکنند و با زندگی و شهادت خود رمز رهايی و راه پيروزی بر مرتجعين و دشمنان خلق را به توده های مردم و نسل معاصر خود عرضه می کنند. چنين است که هرچه زمان می گذرد قدر و شأن سمبلها و پيشتازان صديق خلق، بيشتر بارز و آشکار می شود و آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق با شور و اشتياق بيشتر در راه سمبلها و پيشتازان راستين خود قدم می گذارند و در بزرگداشت آنان سر از پا نمی شناسند.



در اين مسير که همانا مسير تعميق انقلاب و درخشش روزافزون والاترين ارزشهای عقيدتی و فرهنگی آن است، هر کس که حق سمبلها و سرداران انقلاب را به جا آورد البته سرفراز و رستگار می شود و هر آن کس که با مرجح شمردن منافع پست و حقير فردی و يا گروهی بر اين حق بزرگ پای گذارد، به حکم قانونمنديهای خدشه ناپذير تکامل، جز سقوط و انحطاط، فرجامی نمی يابد. چرا که پيشتازان بزرگ انقلابی، نه افرادی تنها، بلکه تجسم اهداف و ارزشهای خلق و انقلاب، و سمبل رنج و خون همه زنان و مردان قهرمانی هستند که در راه آن با تمام هستی و نيروی خلاق انسانی خود جنگيده اند و جان باخته اند… سمبل شرف و افتخار زن انقلابی مجاهد خلق، اشرف رجوی و سردار شهيد آزادی، موسی خيابانی که با شهادت خود در ميدان بزرگترين مقاومت انقلابی سازمان يافته در تاريخ ايران، رنج و خون دههاهزار شهيد سرفراز را در بالاترين سطوح عقيدتی و تشکيلاتی مجاهدين گره زدند؛ از والاترين و برجسته ترين سمبلهای مبارزات تاريخی مردم و ميهن ما به شمار می روند.

 


آنان از پيشتازان و پرچمدارانی بودند که در تاريخ معاصر ميهن ما مبرمترين خواستهای خلق را نمايندگی کردند، از کوران مبارزه مسلحانه انقلابی با دو نظام ديکتاتوری ضدخلقی سرفرازانه گذشتند و در حماسه عقيدتی و ميهنی عاشورای مجاهدين در 19بهمن1360، منطق حسينی «فدای حداکثر» و مقاومت و پاکبازی تمام عيار را به مثابه رمز رهايی و راهگشای پيروزی بر رژيم دجال و ضدبشری خمينی، به بُرّاترين وجه و در وسيعترين ابعاد به خلق قهرمان ايران و رشيدترين فرزندان آن آموختند. منطقی که از 30خرداد60 به فرمان و تحت رهبری عقيدتی و سياسی مسعود به کار افتاد و هر چه زمان می گذرد بيشتر روشن می شود که، بدون آن، معادلات کنونی ميهن ما دگرگونه می شد، انقلاب و ارتجاع، آن هم در شرايطی که خمينی در رأس ارتجاع، به سالوس و ريا، خرقه انقلاب بر تن کرده بود، همانند نور و ظلمت درهم آميخته می ماند و البته بدون تميز و تعميق مرزبنديهای انقلاب، پيشرفت در جاده تابناک «آزادی»و دست يافتن به ثمره شفابخش «رهايی» ميسر نمی گرديد. با همين منطق «فدای حداکثر» و با تقديم فديه های عظيمی همچون موسی و اشرف بود که مجاهدين «بهای ايدئولوژيکی» مبارزه انقلابی با مهيب ترين نيروی ارتجاعی تاريخ ايران را به تمام و کمال پرداختند و جاده پرسنگلاخ پيروزی را گشودند.



در اين مسير و با پرداخت يک چنين بهايی بود که جان مايه اصلی مقاومت از گزند تيرهای زهرآگين دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشين انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزاديبخش ملی، اين «گنجينه عظيم ميهنی و سرمايه آزادی و استقلال و تماميت وطن» دست يافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ايران و پيروزيهای بزرگ ما در عرصه بين المللی نيز در همين منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پيام توحيد و يگانگی بر موج پر نفوذ خون شهيدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می کند و آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق را به شجره طيبه مجاهدين پيوند می دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و ميهن را برمی افرازد و صلابت و استواری اش اينچنين جهانيان را به اعجاب و تحسين وامی دارد.چنين است که سمبلها و سرداران اصيل انقلابی، پاسخ شايستگيهای خود را از خلق و تاريخ دريافت می کنند، در مسير تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثير می شوند و در پيروزيها و افتخارات انقلابی و ميهنی، هميشه حضور دارند. آنچنانکه گويی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی شان آغاز می شود و هرچه زمان می گذرد درخشش بيشتری می يابد …
در سالگرد شهادت اشرف رجوي


از جمشيد پيمان
دريا را نبايد به آرامش فرا خواند،
و نبايد صدا را در چنبره ناشنيدن افکند .
برگها،
فرياد جنگل را می تابانند،
در آغاز چرخش هبوط .
و زمين،
پژواکی نامتناهيست از سماع بی توقف برگ .
بايد بشنوی، بتوانی بشنوی،
ورنه، باورت را سکوت عطشناک،
لاجرعه می آشامد .
لحظه های حادثه پر از بی تابی اند،
مثل پيکر زمستان،
مثل يک تکه يخ،
مثل انجماد زمين،
در وسعت بی بن بست شب،



در انتظار آفتاب و عطش .
و بدينسان بود تقدير سکوت،
از حنجره زنی که در فريادش ذوب می شد،
فريادی که فرصت نيافت،
هرگز از هيچ گلويی جاری شود .
و او در مراسم خاکسپاری صدايش حضور داشت،
و روپوش برف را با ترانه های انگشتانش،
چونان چکاندن ماشه،
از مرمر سياهی که صدايش را پوشانده بود، تکاند .
و آنگاه که ناقوسها نواختند، شروهيی را خواند،
که روزی کودکی در مسير پرواز بادبادکی سروده بود .
و آنگاه ستارگان را ديدم که مرگ را زيبا می کنند،
آنجا که شب در تداوم توهمی ناملموس،
با ستارگان می ستيزد .
و اين ادراکی بود که پيکرش در من پديدار ساخت،
هنگامی که بر خاک «ا وين» فرو غلتيده بود .
و اشک، فرصت باريدن نداشت،
چرا که عظمت حادثه،
فرصت اندوه را در انسان کشته بود .
و آنگاه بود که دانستم،
«آرميدن»، دروغيست که بر دريا بسته اند .
و دريافتم که زندگی زيباتر است،
وقتی که خون «اشرف»،
وثيقه زندگی انسان ميشود .





19بهمن ۱۳۴۹ – 8 فوريه: حماسه سياهکل


شهدای قهرمان حماسه سیاهکل
شهدای قهرمان حماسه سیاهکل


روز 19بهمن سال 1349 صفير گلوله های يک هسته چريکی در جنگل، سکوت سنگين حاکميت ديکتاتوری وابسته شاه را درهم شکست.
اين هسته چريکی، به فرماندهی علی اکبر صفايی فراهاني و 5تن ديگر از يارانش، از اواسط شهريور49، برای بسيج و تدارک عمليات مسلحانه در بهار سال 50 رهسپار جنگلهای گيلان شده بود. ساواک و ارگانهای امنيتی رژيم شاه که به وجود اين هسته چريکی پی برده بودند، موقعيت اين تيم در جنگل را در مخاطره قرار دادند و اين تيم ، زمان عمليات را جلو انداخت و در شامگاه 19بهمن، با حمله به پاسگاه سياهکل و خلع سلاح آن، پا به ميدان عمل مبارزه مسلحانه نهاد.
هسته چريکی، پس از حمله به پاسگاه سياهکل، به سوی جنگل عقب نشست و تا 18اسفند در حلقه محاصره دشمن، به مقاومت پرداخت.
 در اين نبردهای نابرابر، فداييان دلاور مهدی اسحاقي و محمدرحيم سماعي به شهادت رسيدند.
پس از آن نيز در تاريخ 26اسفند، علی اکبر صفايی فراهاني و 12رزمنده فدايی ديگر در برابر جوخه های اعدام قرار گرفتند و در راه آرمان و خط مشی انقلابيشان جان باختند.

19بهمن ۱۳۶۰ - 8 فوريه: شهادت اشرف رجوی و سردارخيابانی


اشرف رجوی و سردار خیابانی
اشرف رجوی و سردار خیابانی



روز دوشنبه 19بهمن سال1360 به دنبال يورش وحشيانه گله های پاسدار، کميته چی ها و انبوه مزدوران وزارت اطلاعات خمينی، به پايگاه سردار موسی خياباني و اشرف رجوي سمبل زنان مجاهد خلق، موسی و اشرف همراه با 18مجاهد خلق از کادرها و مسئولان سازمان مجاهدين خلق ايران به شهادت رسيدند.
 مقاومت قهرمانانه اين مجاهدان با تعداد اندک در برابر صدها تن نيروهای تا دندان مسلح دشمن، يکی از صحنه های با شکوه حماسی و جاودانه پيشتازان خلق ما در برابر ديکتاتوری خونريز حکومت آخوندی است. خبرمقاومت دليرانه مجاهدين و شهادت سردارخيابانی و اشرف رجوی به سرعت و دهان به دهان نقل شد و خشم و انزجار مردم ايران را نسبت به رژيم آخوندی برانگيخت. اما آن زمان که آخوندها پيکر به خون تپيده سردار را در تلويزيون رژيم به نمايش گذاشتند و لاجوردی دژخيم، طفل اشرف شهيد را بالای سر پيکر غرقه به خون مادرش به تماشا گذاشت؛ يک خلق، به تمامی، در سوگ سرداران آزادی و مقاومت گريست.
تلاش رژيم برای قدرت نمايی جهت ايجاد يأس و انفعال در ميان مردم، نتيجه معکوس داد و موج همبستگی با مجاهدين خلق ايران در داخل و خارج ايران، جز بر خواری و ذلت آخوندها نيفزود.
 حماسه مقاومت قهرمانانه موسی و اشرف و 18مجاهد همراهشان در 19بهمن سال60 بر تارک انقلاب نوين مردم ايران می درخشد.