Monday, 17 February 2014

شهادت شاعر آزاده، خسرو گلسرخی و همرزم شهيدش کرامت الله دانشيان به دست دژخيمان شاه خائن


خسرو گلسرخی
خسرو گلسرخی


گرامی باد حماسه خسرو گلسرخي و کرامت دانشيان شهيدان دلاور خلق

در سال ۱۳۵۲دژخيمان حکومت شاه، شاعر و نويسنده آزاده و مبارز خسرو گلسرخي و همرزم دليرش کرامت دانشيان را به جرم آزادگی به جوخه های تيرباران سپردند. به اين ترتيب دوتن از فرزندان دلير خلق، پس از گذر سرفرازانه از يک دوره پررنج زندان و شکنجه و اسارت، در روز29بهمن ۱۳۵۲، سر برقدوم آزادی گذاشتند و دامن محبت را به خون سرخ خود رنگين کردند.
 چندی بعد شاه و حکومتش به زباله دان تاريخ سپرده شدند ، ولی نام و ياد اين فرزندان رشيد و دلاور خلق برای هميشه در تاريخ ايران زمين و قلوب مردم آن جاودانه شد.
انتشار گسترده و بازتاب وسيع مردمی حماسه گلسرخی و همرزمش دانشيان در سالهای تاريک اختناق، بسيار چشمگير بود. اين بازتاب گسترده به اين دليل بود که گلسرخی و دانشيان با استفاده از فرصتی که به دست آورده بودند در بيدادگاه نظامی شاه به مسئوليت تاريخی خود پاسخ مثبت دادند و با وفاداری و پايمردی تمام، به افشای ماهيت ضدمردمی نظام حاکم پرداختند و با پاکبازی و دلاوری تحسين برانگيزی از حقانيت خلق و ميهنشان دفاع نمودند. پيش از آن، جلادان ساواک، دادگاهی پوشالی ترتيب داده بودند تا با نمايش عناصر واداده، چهره انقلابيون واقعی و پاکباز را بيالايند. اما درچنين شرايط حساسی که دادگاه علنی اعلام شده بود، دفاعيات پرشور و افشاگرانه گلسرخی و دانشيان ميز توطئه را به هم ريخت و مشت دسيسه بازان را باز کرد.
 


آنها مرزبندی قاطعی با عناصر واداده کردند و به اين وسيله دادگاه را به صحنه رويارويی آشکار انقلاب و ضد انقلاب تبديل نمودند. همه مردم ايران در آن روزها از تلويزيون رژيم شاهد خروش بی امان خسرو خوبان بودند که چون شير می غريد و خطاب به جلادان می گفت:
من برای جانم چانه نمی زنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.
و در ادامه اين فرياد تاريخی، آزادگی خود را به اوج رساند و بانگ برداشت:
زندگی مولاحسين نمودار زندگی کنونی ماست که جان برکف برای خلقهای محروم ميهن خود در اين دادگاه محاکمه می شويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد. هرچند يزيد گوشه يی از تاريخ را اشغال کرد. ولی آنچه خلقها تکرار کردند و می کنند راه مولاحسين است.
و به راستی هم که آنچه تداوم يافت را ه مبارزه تا آخرين نفس بود که نهايتاً به سرنگونی رژيم ضدخلقی شاه منجر گرديد.
 

دادگاه گلسرخی و دانشيان، جلوه يی از پايداری و استواری قهرمانانی بود که ننگ سازش و ذلت را پذيرا نشدند و در نقطه انتخاب، به خلق و تاريخ خود خيانت نکردند. ازاين رو در قلب توده ها جای گرفته، احترام عميق و قدرشناسی آنان را برانگيختند. هرچند که پس از پيروزی قيام57 و روی کارآمدن خمينی دجال، رژيم آخوندی، تاب تحمل نامگذاری حتی يک پارک به نام گلسرخی شهيد را هم نياورد و با حقد و انحصارطلبی مرتجعانه خود آن را تغيير دا د. اما بی گمان، دير نبود روزی که خلق قهرمان بپاخاسته و همان طور که گلسرخی سروده بود:
نام تو را، اين عابران ژنده نمی دانند
و اين دريغ هست، اما
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود
و امروز، آن روز است؛ روز برخاستن. فصل قيام خلق با اين ترنم انگيزاننده از شاعر آزاده و مبارز فراموش نشدنی خلق، خسرو گلسرخی:
بايد که چون خزر بخروشيم.
 بايد که قلب ما، سرود و پرچم باشد.
 بايد يکی شويم.
 بله! پيام خون گلسرخی، پيوستن، يکی شدن و شوريدن عليه استبداد حاکم است
سرود پيوستن، يکی از اشعار به يادماندنی فرزند دلاور خلق؛ خسرو گلسرخی است که در جريان انقلاب ضدسلطنتي به محبوبترين ترانه-سرود انقلابی در بين مردم تبديل شد. ترانه يی که امروز هم با يادآوری آن ضرورت يکی شدن و شوريدن بر هيولای حاکم را احساس می کنيم.
 با آرزوی به گل نشستن همه خونهای سرخی که در مسير آزادی ميهن و مرگ اهريمن بر زمين ريخته شد
 

 
شعر بی نام

خسرو گلسرخي

بر سينه ات نشست
زخم عميق کاری دشمن
اما
ای سرو ايستاده، نيفتادي
اين رسم توست که ايستاده بميری.
در تو ترانه های خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو
سرود فتح
اين گونه، چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است.
با خون تو، ميدان «توپخانه»
در خشم خلق بيدار می شود
مردم زآن سوی «توپخانه» بدين سو
سرريز می کنند
نان و گرسنگي
به تساوی تقسيم می شود
ای سرو ايستاده!
اين مرگ توست
که می سازد،
دشمن
ديوار می کشد.
اين عابران خوب و ستم بر
نام تو را، اين عابران ژنده نمی دانند
و اين دريغ هست، اما
روزی که خلق بداند
هر قطره خون تو محراب می شود
اين خلق، نام بزرگ تو را
در هر سرود ميهنی اش
آواز می دهد
نام تو، پرچم ايران
خزر به نام تو زنده ست!
 





بهاران خجسته باد

جاودانه سروده ی کرامت دانشيان

هوا دلپذير شد گل از خاک بردميد
پرستو به بازگشت زد نغمه اميد
به جوش آمده است خون درون رگ گياه
بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه
به خويشان، به دوستان به ياران آشنا
به مردان تيزخشم که پيکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانيان پديدار می کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و اين بند فقر و جهل به سرتاسر جهان
به هرصورتی که هست نگون و گسسته باد

چـاووش شــبانه

به ياد شهيدان خلق خسرو گلسرخی و کرامت دانشيان

م. وحيدي

در برفاب گداخته خونين بهمن
رگبار زمستانی جوخه يخ
سينه فواره يی گلهای سرخ را
ازهم دريد
ستاره يی در قلب شب
بر بام افتاد
و افق
با نرگسيهای شادش
از خون عاشقانه ما رنگ گرفت. ”در سراسر زمين فرومايگان می خندند
و سرزمين من
پر از زيبايی است: آدميان و درختان و شهيدان“

زمان ـ تفته تر از خاکهای فراموش شده
بر قله سوگوار شبگرد
تسلسل بی معنای مغلوب خود را
می گذراند
و خورشيد
مسلسل برهنه سحر را
از شهاب و شراب و شراره و شور
در غريو شيهه اسبان سپيدپای
صيقل می دهد
 ”دلم را در ميان ديوارهای کهنه نهفته ام
تا تنها بمانم و ترا به ياد آورم“
ای داغهای سوخته پنهان
برشعله شقايق و شبنم!

چشمه های باران،
تبسم آشنای شما را
در آغوش صخره های سرخرنگ
پاس خواهند داشت
و آهوان تيزپای جنگل
از هرسو
بر خطوط تپنده آوايتان
تا فاصله تشويش صبح
خواهند تاخت
در صدای پايتان
آهنگ سرخ پيکارتان
آن جا
که لحظه های آفتابی تان می تپد
انتظار و دريغ
به سر خواهد رسيد
و روز
در مصاف خود
در پشت شيشه های مه آلود قرن
افسانه هايش را
با حقيقت کلامتان
درهم خواهد آميخت
باز خواهد گفت



No comments:

Post a Comment