Tuesday 27 May 2014

7 خرداد1359– 28 مه : اولین مجلس شورا پس از انقلاب ضدسلطنتی بدون حضور بانیان انقلاب

مجلس آخوندی
مجلس آخوندی
روز هفتم خرداد سال 1359، سرانجام پس از تقلبات فراوانی که به دستور شخص خمینی انجام گرفته بود، اولین مجلس شورای ملی تأسیس شد. 
خمینی هر چند که در ابتدا برای بازارگرمی، آزادی انتخابات و کاندیداها را اعلام کرده بود، اما به حزب دست ساز خودش تأکید کرده بود مبادا یک نفر از مجاهدین و انقلابیونی که در سرنگونی رژیم شاه نقش داشتند در مجلس حضور پیدا کنند. 
خمینی سپس نام مجلس شورای ملی را که به شدت با آن مخالف بود، عوض کرد و اسم آن را ”مجلس شورای اسلامی” گذاشت. این نامگذاری البته با ماهیت مجلس خمینی ساخته که دیگر هیچ گاه خصلت ملی نداشت کاملاً همخوانی داشت. به خصوص که منظور خمینی از اسلام هم چیزی جز رژیم خودش نبود و به این ترتیب شکل و محتوای چنین مجلسی را با نظام ولایت فقیه یکدست نمود.
 شایان ذکر است که، مجاهدین برای حفاظت از آخرین ذرات آزادی به دست آمده براثر انقلاب ضد سلطنتی، با تمام قوا در انتخابات اولین مجلس شورای ملیِ پس از انقلاب شرکت کردند و به رغم تقلبات نجومی دارو دسته خمینی، مجاهدین بعد از حزب او موسوم به جمهوری اسلامی، در ردیف دوم قرار داشتند. اما خمینی اجازه نداد حتی یک نفر از مجاهدین به این مجلس راه یابد.

6خرداد۱۲۸۷ – 27 مه: نفت؛ برای نخستین بار در ایران کشف شد

منطقه نفتی پارس جنوبی
منطقه نفتی پارس جنوبی


روز 6خرداد سال 1287 شمسی مطابق با 27 مه سال 1908 میلادی، شرکت نفت انگلیس در حفاری خود در مسجد سلیمان به نفت رسید. همین که حفر چاه به عمق 1180 پا رسید، نفت فوران کرد و متجاوز از 50 پا از دستگاه حفاری بالا زد.
 این حفاریها بر اساس قرارداد ننگین دارسی که در سال 1280 شمسی (1901 میلادی ) در زمان مظفرالدین شاه بین ایران و انگلستان منعقد شده بود انجام می گرفت. 
به موجب این قرارداد، حق انحصاری استخراج و تصفیه و فروش نفت و معافیت مالیاتی و گمرکی و . به مدت 60 سال به این شرکت انگلیسی داده شده بود.
 
در سال 1290 لوله کشی نفت از مسجد سلیمان به آبادان تکمیل شد و صادرات نفت ایران آغاز گردید.
 از آن زمان تاکنون به استثنای دوران دوسال ونیمه دولت دکترمصدق، درآمد نفت ایران در خدمت دستگاه غارت و سرکوب حاکمیت شاه و شیخ بوده است.

مبعث حضرت محمد (ص) - پیام مجسم عشق

-
-





محمد حبیب، کلمه و پیام مجسم عشق بود. حبیب خدا در ساده ترین و روشن ترین ترجمه یعنی: عشق خدا! زیر 
بال وپر او بود که علی و فاطمه تربیت شدند. امام حسین به وجود آمد. کسی بود که خدا هم هر پرده و حجابی را در رابطه با خودش برای او به کنار زد. برای همین است که می گوییم سرچشمه خروشان عشق و معرفت، یعنی که دارای یگانگی، وحدت و محرمیت مطلق است با بنی بشر.
اما چهره یی که آخوندهای خمینی صفت از او تصویر می کنند، نعوذ بالله یک آخوند بزرگتری است مثل خودشان. اما او چه انقلابی بزرگی باید باشد که دنیای كهن را با امپراطوریها و ابرقدرتهایش - از قیصر گرفته تا كسری-  در هم بریزد؟ حتماً که جای درستی انگشت گذاشته و انرژی شگفتی از بشریت آزاد کرده است.
بزرگترین فریب و دجالیت و خیانت ایدئولوژیکی خمینی و دودمان فکری او در این است که چهره حبیب خدا را هم مسخ می کنند و نمی گذارند که پیروانش به او وصل شوند.
او هرچه بود یکرنگی و صمیمیت و صفا و پاکیزگی بود والا که یک چنین جاذبه یی نداشت. این «امی» و درس نخوانده، جهان را مبهوت و پیامش را پایدار کرد: «و ترکنا علیه فی الآخرین» راهش را آینده دار نمود و چون کلمه ختم کننده بود، سرآمد عشق و متعالی ترین مفهومش بود.
با چنان عشقی است که می توان امروز هم بنیاد ارتجاع را زد. بت شکنی کرد و ریشه اش را زد. هرکس که او را شناخت، یا پرتوی از او را دریافت یا ذره یی از پیام او را گرفت، طبعاً که مدهوش شد و چرا که نشود؟
 و وای بر سنگین دلان یعنی خمینی گرایان که نام او را می آورند اما کام خود را می جویند. کلمه خاتم، کلمه عشق و رحمت است. این، آن چیزی است که ارتجاع. بویی از آن نبرده، در ارتجاع هرچه هست، قساوت است و «سنگدلی».
قسمتی از سخنرانی آقای مسعودرجوی - به نقل از مجاهد519- سوم آبان79
محمد(ص) از میلاد غربت تا شکوه پیروزیهای هجرت
  نگاهی به زندگانی و دوران رسالت حبیب خدا  
   محمد رسول الله(ص)  در روزهای میانی ماه ربیع الاول از عام الفیل زاده شد (53سال پیش از هجرت). در شرایطی که پیش از ولادت، یتیم گشته و پدرش عبدالله بن عبد المطلب از خاندان بنی هاشم را از دست داده بود.
چه کسی گمان می داشت که این «در یتیم» همان تغییر دهنده موعود تاریخ است و پای به دنیا ننهاده، مگر برای زندگی بخشیدن به فرزند انسان. آنها که از عرب و غیر عرب، غرقه در پلیدیهای دوران برده داری، به پلشتی طغیان و تجاوز آلوده اند.
بدان هنگام، مکه ی همیشه تشنه، شهری خسته با مردمانی بیم زده، تنها چند هفته بود که از محاصره هولناک لشکر فیل سوار «ابرهه» در آمده بود. البته، تهاجم و محاصره دشمن با حمایت معجزه خداوندی خنثی شد، لیکن با همه شادی مردم، هر صاحب خردی می دانست که مکه و مکیان به غایت آسیب پذیرند و اگر پای معجزه خداوند و مرغکان «ابابیل» آسمان نبود، از مکه و کعبه چیزی برجای نمانده بود. وانگهی، اگر امروز خداوند رحمت آورد و این شهر را با «کعبه» یادگار ابراهیم و هاجر و اسماعیل، با معجزه یی حفظ فرمود، اما قدر مسلم آن بود که این رحمت به خاطر مکیان غرقه در تباهیها نبود. چراکه کعبه، بارها در سیلها و حوادث خراب شده اما حتی یک پرنده ابابیل نیامده بود. و مگر نه این که اقوام همسایه، مانند: «عاد»، «ثمود» و... چنان به مکافات شرک و پلیدی نابود شدند که هنوز هم اعقابشان «بائده» (هلاک شده) خوانده می شوند. آری، هنوز بسیار زود بود تا مکیان فهم کنند که حفظ و صیانت مکه و کعبه، رهین یتیمی است که به ولادتش بیش از چهل روز نمانده است.

زندگانی پر از تلاطم
 
 افزون بر فضای مکیان، خاندان «محمد» دردهای خاص خود را می کشید. پدر جوان و 24ساله نوزاد، در اثنای سفر در شهر «یثرب»، جوان مرگ شده بود. مادرش «آمنه» شیری نداشت و لذا عبدالمطلب، پدربزرگ و سرپرست کودک، نوزاد را از هراس بیماریهای شایع مکه، به «حلیمه» که زنی از قبیله «بنی سعد» و بادیه نشین بود، سپرد. «حلیمه» او را تا 5سالگی نگهداری کرد و سپس به مادرش «آمنه» تحویل داد. «محمد» گویی نباید فرصتی در آرامش می داشت، چرا که هنوز یک سالی را در دامن «آمنه» سپری نکرده که دو باره یتیم شد و مادرش آمنه را نیز از دست داد.
عبد المطلب، «محمد» را بسیار گرامی می داشت، بیشتر از پسران خود. لیکن او هم در 8سالگی «محمد» درگذشت و سرپرستی کودک یتیم به عمویش ابوطالب محول شد، که طبق وصیتهای عبد المطلب در این امر بسیار کوشا و مهربان بود و همسرش «فاطمه بنت اسد» نیز برای «محمد» چنین بود. ابوطالب و فاطمه، پدر و مادر حضرت علی(ع) بودند. ابوطالب بعداً هم در دوران آشکارشدن دین «اسلام» تا آخر عمر، پشتیبانی مؤثر و بی بدیل برای آن حضرت بود.
شگفتا که در ورای همه رنجها و فشارهای پیاپی، مشیت خداوند بر این بود که سختیهای فرود آمده بر «محمد(ص) » از او شخصیتی نیرومند، آبدیده و شکیبا بسازد تا برخوردار از وحی خداوند، رسالتی را عهده دار شود که چهره یی نوین به تاریخ بخشیده و از همان اقوام و سر زمینهای جاهلیت، سیمای زیبای انسان را بی پرده بر همگان نمایان کند. چنین بود که «ستاره یی بدرخشید و ماه مجلس شد».

جوانی نامور و معترض
 محمد(ص) در نوجوانی به شبانی روی آورد، چرا که بنی هاشم با همه اعتبار و خوش نامی، ثروتمند نبودند. او چوپانی را در سالهای کودکی و در قبیله «حلیمه» تجربه کرده بود، زیرا با برادران هم شیر، برای چرانیدن رمه کوچکشان به صحرا می رفت. تأثیر زندگی شبانی بر روحیات محمد(ص)، مهربانی و شکیبایی بود و همواره به همین فضایل شناخته می شد. در 13سالگی به عنوان کارگری ساده همراه عمویش ابوطالب با کاروان مکیان عزم شام کرد.
فقط 14-15سال داشت که پایش به جنگ «فجّار» کشیده شد یعنی «جنگ تجاوز کاران». در این جنگ، محمد(ص) روزگار غرقه در سیاهی و تاریکی عرب جاهلیت را به چشمان خود مشاهده کرد که چگونه بی گناهان ناگزیر به جنگیدن به نفع جانیان می شوند، چرا که اگر جانیان قبیله هم پیمان را پاس ندارند، فردا خود در برابر تعدی و غارت تنها می مانند. چنین سابقه تلخی در میان بود که محمد(ص) هنگامی که تنها بیست سال داشت، به هدف حمایت از ستم دیدگان، پیمانی با برخی جوانمردان مکه بست. نام این پیمان «حلف الفضول» بود. محمد(ص) این پیمان را چنان بزرگ می داشت که در اوج شوکت اسلام، می فرمود: «اگر همین امروز با چنان پیمانی مواجه شوم، آن را بر تمامی «نعمتهای سرخ و زرد» دنیا ترجیح خواهم داد».

 چنین بود که محمد (ص) از همان نو جوانی با جور و فسادی که در مکه می گذشت، فاصله گرفت. و باآن که امّی بوده و به مدرسه یی پای ننهاده بود، هرگز مغلوب محیط مکه و بت پرستی نشد و از جوانان مکه و آلودگیهایشان، مطلقاً دور بود. او به عکس، اغلب به خلوت کوه روانه می شد، کاری که کم کم به رسم ثابتی تبدیل شد و هر ساله چند ماه را، به خصوص ماه رمضان، به دور از مکه و د ر غار «حرا» به عبادت خداوند سر می کرد.
 
چنین بود که او در عنفوان جوانی به درستکاری و امانت، شهره زمانه شد و مردم او را «محمد امین» می خواندند. آوازه یی که در مکه سوداگران، برای جوانی کم سن و سال و فقیر، بسی شگفت انگیز است چرا که مکه جاهلیت، سر آمد زشتیهای سوداگری، برده داری و تجارت فحشاء در سراسر شبه جزیره بود.

نام نیک محمد(ص) در 25-20سالگی، چنان طنینی داشت که وقتی ابوطالب، کار کردن دردستگاه بازرگانی خدیجه را به وی توصیه می کند، پیش از تصمیم و پاسخ محمد(ص)، خدیجه ثروتمند و سوداگر که از این گفتگوی خصوصی خبردار شده بود، بی درنگ پیکی را نزد او می فرستد و پیغام می دهد که: خدیجه، شیفته راستگویی و امانت داری محمد است و اگر او بپذیرد، به او کار مزدی دو برابر معمول می پردازد.

یتیم امین، پیشنهاد را پذیرفت و آماده سفر تجاری به مقصد شام شد و به پشنهاد خدیجه، بنده یی به نام «میسرة » را برای خدمت و فرمانبرداری همراه برداشت و با سودی سرشار، از این کار و سفر برگشت. میسره نکات مهم و معجزه آسایی از شگفتیهای محمد(ص) را برای بانوی بازرگان باز گفت. خدیجه چنان شیفته این فضیلتها شد که اندکی بعد شخصاً و با صراحت به محمد(ص) اظهار داشت: «با شرافت، عزت و امانتی که در تو هست، احترم مرا بر انگیخته ای و مایلم به ازدواج با من راضی باشی». این چنین، محمد(ص) در 25سالگی با خدیجه، زنی 40ساله و دارای چندین فرزند، ازدواج می کند، ازدواج با زنی که گوهری پاک داشت و عاشق فضیلت و امانت مردی فقیر شده بود. پس از ازدواج، محمد(ص) عملاًً صاحب اختیار اموال خدیجه شد و نیازمندان را چنان می نواخت که بخششهای او نقل محافل شده بود، اما دیگر در سفرهای سوداگری مشاهده نمی شد، چرا که سودای بس بزرگی مشغولش می داشت.
در سال 35عام الفیل، 5سال پیش ازآغاز اسلام، نزاع مکیان بر سرنصب «حجر الاسود»، رکن طواف کعبه، در گرفت که می رفت به جنگ و خونریزی بینجامد. شاخه های قریش، هرکدام برای این افتخار، دستها را به قبضه های شمشیر می فشردند. اما وقتی محمد(ص) وارد شد، غریو شادی برخاست که داوری به «محمد امین(ص) » سپرده می شود. موضوع را با «امین» در میان گذاشتند، او لختی اندیشید و سپس چنین رأی داد: جامه یی بیاورید تا همگی شریک باشید. دستور داد تا «حجر الاسود» را میان جامه نهادند و گفت نماینده یی از هر قبیله اطراف جامه را بگیرند تا «حجر الاسود» را همگان به محل نصبش برده باشند. آن گاه خود به صفت نمایندگی از آنان، سنگ مقدس را در جای معین نصب کرد و فتنه یی را خاموش کرد که می رفت خون به پا کند.


مكه و دشمنی با رسالت محمد

   5سال پس از رخداد بالا، محمد (ص) به پیامبری مبعوث شد. رکن اصلی نبوت او دعوت به «توحید» و نفی بتها بود. خدیجه، اولین کسی بود که خبر شد و با شجاعت و قاطعیت به «دین اسلام» گروید. سپس نوبت به علی(ع) و بعداً به دیگر نزدیکان محمد(ص) رسید اما هنوز هنگام دعوت عام و علنی نرسیده بود. سه سال گذشت تا که محمد(ص) مأموریت یافت دعوت اسلام را علنی کند و از خویشاوندانش آٌغاز نماید. اما پاسخی که گرفت، آزارهای مکیان بر ضد محمد(ص) و پیروانش بود. سران مکه ضمن اعتراف به این که: «هرگز از تو دروغی نشنیده ایم»، هشدارهایش در عاقبت بت پرستی را نپذیرفتند چرا که می دانستند انکار و نفی بتها توسط محمد(ص)، بازار مکیان را نابود خواهد کرد. مگر نه که بیشترین زائران کعبه و خریداران آن بازار، قبایلی بودند که بتهایشان در کعبه و پیرامون آن قرار داشت و هر ساله به عبادت بتهایشان به این شهر می آمدند.
 اصول و احکام تازه یی که محمد(ص) می آورد، هرکدام ریشه تبهکاریهای نظام جاهلیت را آماج می گرفت: بتهای دست ساخت را نپرستید. نماز را به درگاه خداوند یکتا بر پا دارید. قبله نماز به جای کعبه، بیت المقدس است. قتل، هتک ناموس، تجارت فحشا، زنده به گور کردن دختران، تهمت و هتک آبرو زشت و گناه شمرده می شوند. برخلاف دشمنی سران قریش، اندک اندک، نمونه هایی از گرویدن مردمان مکی و بیگانه پدیدار شد و خطرناکتر، گروهی ازبردگان مکه از زن تا مرد بودند که به دعوت محمد(ص) آری گفتند. هر کدام اینها و بسی نمونه ها که باید به خاطر اختصار در گذریم، مجموعاً نظام کهنه مکه را بیشتر تهدید می کرد. محمد(ص) توانسته بود حتی از بنی امیه، ثروتمندترین اهالی مکه، برای دین جدید عضوگیری کند. این خطر بزرگی بود که محمد(ص) در همان اوایل به درون خانه شخصی ابوسفیان، رئیس ثروتمندان بنی امیه، نفوذ کرده و دخترش «ام حبیبه» را با همسر، عضو گیری کرده بود. یا عثمان بن عفان را که جوان ثروتمندی از بنی امیه بود اما اسلام آورد و با دختر پیامبر(ص)، رقیه، ازدواج کرد. اما چاره چیست؟ این پرسش روز قریش بود، چرا که نمی توانستند با محمد(ص) بجنگند یا او را بکشند، پس چه راهی را باید بروند؟
قبیله بنی هاشم، به موجب سنت قبایلی، از جان عضو قبیله خود محمد(ص) حمایت می کرد و تهدید و تطمیع سران قریش تأثیری بر آنان نگذاشت. با این سپر قبایلی، مکیان نمی توانستند با شخص او طرف شوند.


شهادت در زیر شکنجه
سران قریش نتیجه گرفتند که باید نو مسلمانان بی پناه را به شدت زیر فشار ببرند تا مگر محمد(ص) به معامله یی تن بدهد. نو مسلمانان هر قبیله، به دست سران همان قبیله به درفش و شلاق کشیده شدند، به خصوص بردگان که هیچ حمایتی نداشتند و با شدت بیشتری به شکنجه گرفتار آمدند. بردگان آزاده یی که در این شرایط تیره از عقیده خویش دفاع کردند، نامشان به حق، درخشنده و جاودان است. «سمیه» و «یاسر»، اولین زن و مرد شهید در اسلام، زیر شکنجه کشته شدند. نامهای گیرای بسیاری را می توان شمرد، به خصوص نام پر ابهت شیر زنان برده که سرفرازانه تا پای جان مقاومت کردند. اما نتیجه برای مشرکین نا چیز بود و به عکس، گسترش اسلام هر روزه بر سرشان کوفته می شد.

 هجرت به حبشه و تبعید از مکه
در پی اوج گرفتن آزارهای قریش بر ضد گروندگان اسلام، محمد(ص) فرمود تا هرکه قادر است، به حبشه، کشوری در آن سوی دریای احمر، (در قاره آفریقا) مهاجرت کند. این هنگام 5سال از بعثت و دو سال از علنی شدن اسلام می گذشت. حدود یک صد نفر زن و مرد با تعدادی کودک، وطن و قبیله را به چیزی نگرفته و با تحمل خطرها و سختیهای راه و سفر دریا، به غربتی روی آور شدند که ملت و مذهبی دیگر داشت. هجرت عقیدتی، فرار نیست بلکه انتخاب مبارزه به قیمت دوری و کندن از علاقه ها و جاذبه های زندگی به منظور دفاع از رسالت عقیدتی و گشودن جبهه یی تازه بر ضد دشمن است.
به رغم تحمیل شکنجه و هجرت، آوازه محمد(ص) بالا می گرفت و رونق اسلام بیشتر می شد. محمد(ص) صدای خویش را به خصوص در ماههای حرام و موسم حج به گوش هرکسی می رسانید. این بود که سران مستأصل قریش، عهدنامه یی میان خود به امضا رسانیدند که محمد و پیروان و حامیانش از بنی هاشم را به سختی تحریم کنند. ابوطالب از مفاد این پیمان، تهدید قتل پیامبر(ص) را احساس کرد و اقامت در مکه را خطرناک دید و ا ز عموم بنی هاشم خواست که جهت حفظ و یاری محمد(ص) از مکه به دره یی به نام «شعب ابی طالب» بروند و برای حفظ پیامبر(ص) بر راهها دیدبانی بگذارند. در مقابل، مکیان، محاصره را شدیدتر کرده و گماشتگانی گذاشتند تا تبعیدیان با هیچ قبیله یی تماس نگیرند و نتوانند هیچ کالایی خریداری و تهیه کنند. رنج و سختی این محاصره قابل توصیف نیست و باید از آن در گذریم. همین قدر اشاره کنیم که پیامبر(ص) و خدیجه(ع) و ابوطالب هرچه داشتند در مدت این محاصره خرج کرده و فقیر شدند تا شاید به میزان یک خرما در شبانه روز به نفرات برسد1.
درنهایت، این پایداری پرشکوه مؤمنان و بنی هاشم بود که مکیان را بر سر ادامه محاصره دچار دو دستگی کرد تا با مددهای خداوندی، محاصره درهم فروریخت و تبعیدیان با سرفرازی به مکه برگشتند. غمی که دربرابر این پیروزی پدید آمد، فقدان یاران بود و تنها یک سال پس از این پیروزی، حامی ومدافع پی گیر پیامبر(ص) یعنی ابوطالب وفات کرد و سه روز پس از او نیز اولین یار و گرونده اسلام و محمد(ص)، یعنی خدیجه، بدرود حیات گفت. اینک و با مرگ ابوطالب، سپر قبایلی پیامبر(ص) کارایی سابق را از دست داد. لذا، پیامبر(ص) و گروندگانش در جستجوی پایگاه امنی به خصوص برای حفاظت از آن حضرت برآمدند لیکن نتیجه قابل قبولی به دست نیاوردند.

 ماهیت یگانه هجرت و جهاد 
در این سال پیامبر(ص) با گروه کوچکی از حاجیان قبیله «خزرج» از شهر «یثرب» (مدینه) آشنا شد. یثربیان به کلمات محمد(ص) و آیات قرآن با اشتیاق گوش می دادند و سپس چنین پاسخ گفتند: «ما مردمانی گرفتار شدیدترین دشمنی و عداوت در میان خود هستیم. باشد که خداوند با پیامهای تو ما را به همبستگی نایل فرماید».
 آنان به یک صد سال جنگ در «یثرب» اشاره داشتند که میان دو قبیله اصلی شهر، یعنی «خزرج» و «اوس» همچنان شعله ور بود. حال آیا شدنی بود که قبایل آغشته به خون، رهایی خود را در پرتو پیام «توحید» و «برادری» تجربه کنند؟ در جواب، موسم حج بعدی، شاهد هیأتی 12نفره از یثرب بود که به مکه آمدند تا رسما با پیامبر اسلام، محمد(ص) «بیعت» کنند. دیدار با پیامبر(ص) در محل «عقبه» و مخفیانه بود. در بند اصلی «پیمان عقبه»، نو مسلمانان یثرب تعهد کردند که از پیامبر(ص) چنان غیورانه حمایت کنند که از ناموس خود می کنند. برای همین، نام این پیمان را «بیعة النساء» خواندند. بندهای دیگر پیمان «اجتناب از شرک، و از فرزندکشی (دخترکشی)، از زناکاری، از دزدی و از افترابستن به زنان» بود. هیأت، اولین نماینده رسمی پیامبر(ص) را به همراه برد تا سال بعد که نماینده پیامبر در رأس هیأتی بزرگ و 75نفره به دیدار آمد. نمایندگان در «عقبه دوم» گفتند: «ما فرزندان جنگ و تربیت یافتگان جبهه نبردیم و این خصلت را از نیاکان به وراثت داریم». این تعهد صریحی بود که از پیامبر(ص) دربرابر دشمنانش مسلحانه دفاع خواهند کرد. پیامبر(ص) لبخند زد و گفت: «خون در مقابل خون. من از شمایم و شما از من هستید، پس با هر که به جنگ باشید، من هم به جنگ خواهم برخاست و با هر کسی در صلح باشید، صلح خواهم داشت». آن گاه بزرگانشان بر خاسته و دست بیعت دادند و سپس تمامی حاضران با پیامبر(ص) بیعت کردند. اما در ملاقات دیگری پیش از بازگشت به یثرب، پیمان خود را ارتقا داده و با پیامبر(ص) «پیمان جهاد» بستند تا درراه هدفهای پیامبر اسلام(ص) دربرابر «هر دشمنی گو سیاه یا سرخ» ایستادگی و نبرد کنند. چنین بود که نومسلمانان یثرب به لقب «انصار» مفتخر شدند. این پیمان در شب 13ذیحجه منعقد شد، درست سه ماه پیش از هجرت محمد(ص) به یثرب.

سرفصل تاریخی هجرت 
 در واکنش به پیمان جدید پیامبر(ص)، سران قریش در شورای قبایل (دارالندوة ) توافق نهایی کردند تا از هر قبیله یک جوان شجاع معین کنند که یک باره و دست جمعی با شمشیر های برهنه بر محمد(ص) هجوم برند به صورتی که مسئولیت خونش میان قبایل مختلف تقسیم شود و بنی هاشم نتواند از قبیله معینی خونخواهی کنند. پیامبر(ص) از این نقشه با خبر شد و تصمیم گرفت در اولین فرصت، عازم هجرت به یثرب شود. برای کور کردن دیدبانهای دشمن، محمد(ص) تصمیم گرفت که در شب موعود، علی(ع) در بستر آن حضرت بخوابد تا دشمن بپندارد که صید دردسترس است و چندان به کوچه ها و معابر حساس نباشد.
با این طرح، پیامبر(ص) به هنگام، تا خانه ابوبکر رفت و سپس به اتفاق او از شهر خارج شده و تا فراهم شدن نیازهای مسافرت در غاری مستقر شدند تا وقتی که دومهاجر، همراه ساربان و راهنما کاروان کوچکی تشکیل داده و پس از چند روز راه، به آبادی «قبا» در حومه مدینه رسیدند.
 از آن روز، دو شنبه 8ربیع الاول سال یکم هجری، تا رسیدن کاروان علی(ع) که خاندان پیامبر(ص) را می آورد، در قبا توقف کردند تا که روزجمعه 12ربیع الاول، در میان استقبال پرشور مردمان منتظر، به شهر یثرب وارد شدند.
 
 هجرت و تربیت کلان نیروها


ازآغاز، گرویدن و ایمان به اسلام و پیامبر(ص) به باور و اقناع فکری محدود نمی ماند، مثلا باور و اعتراف به این که خدایی هست و رسولانش برحقند و... 
ایمان مؤمنان همواره در عملشان محک می خورد و طی عمل مستمر دینی و مبارزاتی، مشخصات اولیه و ناپسند اشخاص تغییر کرده و با فضایل ارجمند جایگزین می شود. نیروها و خصال ارجمند مؤمنان و مجاهدان که همگان را جذب می کند و احترام بر می انگیزد، ارثی نیست و همیشه در وجودشان نبوده است بلکه این مؤمنان مجاهد درجریان عمل و مبارزه انقلابی، دستخوش تغییرات تکاملی شده اند تا که اینک چنین مهربان و مردم دوست، فعال و فداکار، راستگو و باصداقت و شجاع شده اند به حدی که حتی دشمن و دژخیمانش هم اعتراف دارند و بیم می کنند.
در تاریخ اسلام، کم نبودند بردگان و له شدگان که طبق همین قانون به چهره هایی قهرمان و سازش ناپذیر تبدیل شدند، بدان حد که مشکل باور می شد که اینان همان بردگان خرد شده و محرمان ذلیل و بی امید هستند که چنین دگرگون شده اند. حال اگر در همین تاریخ اسلام دقت کنیم، به راحتی در می یابیم که بیشترین بازده دوران نبوت محمدی(ص) پس از هجرت به مدینه محقق شد. پیامبر(ص) طی 13سال کار و مبارزه در مکه، حاصلش همان جمع مهاجران بود که از مکه به مدینه آمدند: حدود 150مرد و شمار بسیار کمتری زن مؤمن و مهاجر. اما پیامبر(ص) در مدینه توانست مردمان را در مقیاسی بسا سریعتر و وسیعتر دگرگون کند تا به حدی که -برای مثال- در جنگ دشوار تبوک، بیست هزار مجاهد داوطلب به همراه داشت و در حج آخرین، «حجة الوداع»، چند صدهزار گرونده را گرد هم آورد. استخوان بندی نیروهایی که از ایران تا مصر را طی 15-10سال تسخیر کردند، یا کسانی که پیرامون علی(ع) در دوران خلافت آن حضرت حلقه می زدند، بیشتر از صحابه یی تشکیل می شد که سابقه بلندی در عصر پیامبر(ص) نداشتند.

بی شک، پیامبر(ص) از اول ورودش به مدینه، پیامبر صلح و برادری بود و با دعوت و تعالیم او بود که جنگ یک صد ساله در این شهر خاموش شد و جای خویش را به برادری عقیدتی و همرزمی داد. اما نباید غافل بود که همین دستاورد تثبیت نمی شد مگر با تغییر و تکامل اندیشه و خوی و خصال مردمان . همین است که تفاوت هجرت با فرار یا کوچ کردن را مشخص می کند. هجرت، با مکتب و آرمان و با مبارزه و پیگیری اهداف مبارزاتی تعریف می شود.

آن «هجرت» که در اسلام آمده و در قرآن بحث می شود، امری عمیقاً عقیدتی و از الزامات مبارزه است و بسیار متفاوت است با آنچه درفرهنگ معمول مهاجرت نامیده می شود و چه بسا با مضمون فرار از سختیها و جنگ و مبارزه هم باشد. اما هجرت درفرهنگ اسلام یک نهاد انقلابی است، خودسری بر نمی تابد و مشروط است به سازمان و راهبری مبارزه. در بسیاری از متون دینی، هجرت نکردن یا ترک هجرت و بازگشت به سرزمین مادری، مانند ترک جهاد و یا فرار از رو در رویی با دشمن است و از «گناهان کبیره» شمرده می شود.


ترانه دختران مدینه دراستقبال از موکب پیامبر

طَلَعَ البدرعلینا من ثَنیّات الوَداع
 ماه تابان بر ما از کوچه باغهای دروازه مدینه پدیدار شد
 ‏وَجَبَ الشکر عَلینا ما دَعَالله داعٍ
 بایستی شکر خدا را در مقابل آن کس که ما را به سوی خدا فراخواند به جای بیاوریم
 ‏أنتَ یا مرسَل حَقٍّا جئتَ بالأمرالمطاع
تو ای فرستاده برحق، فرمان واجب الاطاعه خداوند را آورده ای
 ‏جئتَنا تَسعی روَیدًا مَرحَبا یا خَیرَ ساعٍ
 به نزد ما آمده ای با گامهایی بلند و استوار، خوش آمده ای ای بهترین کوشنده
 ‏یا نَبیٍّا من ضیاه أَشرَقَت کلّ البقاع
ای پیامبری که از پرتو او تمامی سرزمینها روشن شده است
.
* دراسناد تاریخی آمده که دختران مدینه با این آواز، به پیشواز آن سرچشمه خروشان عشق و معرفت رفتند و حبیب خدا دستار (عمامه) خود را به آنان هدیه کرد.


قطع روابط و مسئولیت برادری

این اصل را مد نظر بگیریم که در مرام اسلام، روابط میان برادران عقیدتی و مبارزاتی، روابط مسئولانه یی است که در آیات متعدد قرآن مطرح شده است. برای نمونه، در قرآن می خوانیم که: «المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض» (مؤمنان از زن و مرد، هرکدامشان «ولی»، یعنی دوست و سرپرست یکدیگرند) 2.

حال توجه کنیم که بازهم قرآن می آموزد: «همانا کسانی که ایمان آورده و هجرت کردند و با مال و جان خویش جهاد نمودند، اینان هرکدام «ولی»، یعنی دوست و سرپرست یکدیگرند اما کسانی که ایمان آورده لیکن هجرت نکردند، شما هیچ گونه «ولایت»، دوستی و سرپرستی نسبت به آنان ندارید تا وقتی که هجرت کنند. و چنانچه از شما در امر دین یاری خواستند، یاریشان بکنید مگر بر ضد کسانی که -هرچند مسلمان نیستند اما- میان شما و آنان پیمان صلح ودوستی منعقد است» 3.

مطابق بیان صریح این آیه، هرچند که مسلمانان بی هجرت، مسلمان و اهل ایمان شمرده می شوند اما در حیطه مسئولیت و تعهد مؤمنان و مجاهدان نیستند، بلکه نسبت به غیر مسلمین هم پیمان، مرتبتی نازلتر دارند. مؤمنان حق ندارند به بهای آزردن یا پایمال کردن حقوق مردمان هم پیمان، چنان مسلمانان بی حال و فراری از هجرت را یاری کنند.
این که مسلمانان به اتفاق و اجماع، «هجرت» پیامبر(ص) را مبدأ تاریخ اسلامی مقرر کردند، به خاطر تأکید اسلام بر ارزشها و فریضه هجرت بود. رعایت این تاریخ به زمان پیامبر(ص) بر می گردد. هرچند آن وقت به صدور فرمانی رسمی نینجامید تا آن که چنین نیازی در کارهای مسلمانان جدی شد و در سال 16هجری و زمان خلافت عمر بن خطاب، خلیفه دوم راشدین، به طور رسمی این مبدأ تاریخ، اعلام و پای همه معاهدات و سندهای رسمی قید می شد.

Sunday 25 May 2014

فایل تصویری4خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری

چهار خرداد و شهادت بنیانگذاران
چهار خرداد و شهادت بنیانگذاران


با درود به حنیف کبیر، حنیف راهگشا و بنیانگذار و یاران وفادارش؛ شهیدان بنیانگذار سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان و دو عضو مرکزیت سازمان، مجاهدان شهید محمودعسکری زاده و رسول مشکین فام؛ الگوهای نخستین فدا و صداقت و پایداری و صلابت ؛ پیشتازانی که به قول پدرطالقانی ” راه جهاد را گشودند”، پیشگامانی که در شام تیره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «امید تاریخ فردا» شدند، مجاهدانی که «غبار از رخ دین زدودند» و از «توحید و از نوک پیکان رزم»، «ره انقلابی نوین را گشودند» و رودرروی جباران حاکم و مرتجعان دین فروش، این پیام را به ارمغان آوردند که مرزبندی حقیقی نه بین «بی خدا» و«باخدا» به گونه یی صوری، بلکه بین استثمارشونده و استتثمارکننده در صحنه عمل اجتماعی و سیاسی ترسیم می شود. و عاقبت نیز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان که توسط دژخیمان دیکتاتوری شاه بر زمین ریخته شد، حقانیت عقیده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعیت این است که اهمیت فدای بزرگ آنان را وقتی می توان خوب فهمید، که تا اندازه یی به فضای سیاسی آن موقع ایران اشراف داشته باشیم. دورانی که بعد از خیانتهای حزب توده به مصدق در سال1332، فضا آکنده از یأس و ناامیدی و بی عملی بود. روزهای سختی که مردم و به ویژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتری رو به رو بودند و از فقدان نور امید، گرمای فدا و مایه گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج می بردند.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران ، به خصوص شخص محمد حنیف نژاد، علاوه بر این که در سال44 راه را باز کردند و با نشان دادن راه نبرد انقلابی، بن بست را شکستند، پس از دستگیریشان در سال1350 نیز رسالت خود را دیگر در این می دیدند که خون خود را به عنوان تضمین پیروزی فدیه این راه نمایند. این حقیقتی بود که آنها به روشنی آن را بیان می کردند. این موضع بسیار مهمی بود که بنیانگذاران سازمان و به طور خاص حنیف کبیر روی آن تأکید ویژه یی داشتند. حرفشان این بود که تضمین گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمان یافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنیانگذاران سازمان که یک سرمایه ملی و میهنی برای تمام مردم ایران بودند، به رغم این که برای مقاومت مردم ایران بسیار سنگین بود، اما به دلیل آن که بذر یک مبارزه انقلابی را زیر پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسیار گرانقدر است. اسلامی که مرتجعان طی یک تاریخ به آن خیانت کرده و آن را به انحرافش کشیده بودند. به همین جهت 4 خرداد که درحقیقت مسیر حوادث آن توسط خود بنیانگذاران رقم زده شد، یک راهگشایی بسیار باشکوه در تاریخ مردم ما بود. اهمیت تاریخساز این مسأله را فقط می توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و یادآوری فضای یأس آلودی که بر مردم ایران و به خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکنی این ذبح عظیم را نیز فهمید. بدین ترتیب 4 خرداد در تاریخ ایران به یک سرفصل، به یک روز مرزبندی تاریخی تبدیل شد. 
خانم مریم رجوی رییس جمهور برگزیده ی مقاومت تصریحا 4 خرداد را
 سرفصلی خوانده اند که مرز دو ایدئولوژی، دو اسلام و دو دنیای متفاوت در رهبری 
مبارزات مردمی را ترسیم کرده است:
 « مرز بین اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلامهای
 استثماری با اسلام مجاهدین که از زمین تا آسمان تفاوت دارد».

وراستی که مجاهدین درگذر قریب 4 دهه  پس از شهادت بنیانگذاران ، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را درجوشش همان خون می بینند. در زندگی و رویکرد بنیانگذران سازمان و به خصوص آخرین اوج آن درحماسه4 خرداد، چیزی جز نور و یقین و ایمان به پیروزی و افق روشن آینده دیده نمی شود.
حنیف نژاد در آخرین پیامش به مجاهدین و نسلهای آینده گفت : 
«روزگاری
 بود که گروه شما، که ما آن را بنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی الواقع هیچ، اما به تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل قوی دارید که بازهم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می خواهد»


درکتاب «تاریخ سیاسی 25ساله ایران»، خاطره یی درباره صبح خونین 4 خرداد به نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسیار تکان دهنده است. این شخصیت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان که از شکنجه گران به نام و قدیمی ساواک بود جریان اعدام حنیف نژاد را برای وی نقل کرده که عینا درکتاب آمده است: 
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقی به سلول من آمد. رنگ پریده و عصبی می نمود. احوالش را
 پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره یی بودم که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیف نژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامی که به اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می دانم برای چه آمده اید. آن گاه رو به قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم به درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به راه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی عسگر، او را به طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به عروسی می رفت!»(1)

به این ترتیب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسی رنگین شد که تاریخ میهنش را ورق زد. او به راستی خورشید ماندگار میهنش بود و خونش بدون شک سنگین ترین بهایی است که مجاهدین در مسیر تحقق و اثبات آرمانشان داده اند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همین باره گفته است: «پس از سه دهه، آدم خوب می تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه دار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان می بارید. محصوصاًً محمد حنیف، که در آن روزگاری که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت، اگرچه مشیت این بود و شاید هم ازبزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را ندیدند و در سرفصلی به شهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیین تکلیف نشده بود و همان سازمان مجاهدینی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با این حال آنها خورشیدی را در افق می دیدند
شاید هم که من معکوس می گویم و در حقیقت به خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. به خاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید هم چون ما در حالت غفلت و عدم آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می کرد. آن موقع، قدر و قیمتش شناخته شده نبود، همه چیز و همه کس مادون این بودند که اصلاً این چیزها فهم و درک شود. امروز نسل ما این موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهید، ارزشی مثل «مریم» را فهم بکند
در مثل ـ و نه در قیاس ـ اگر امام حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می ماند و کسی نمی فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این که خودش فهم بشود ، باید خودش نثار می شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکستن بن بست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و خون حنیف سنگین ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقایع و لحظات مختلف، بارها و بارها به این
 فکر افتادم که راستی اگر بنیانگذار کبیرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب همبرایم روشن است که در هیچ کجا. یعنی که هرگز راه یافته و هدایت شده نمی بودم. این جاست که با تمام وجود به روان پرفتوح او درود می فرستم و از خدا می خواهم که بر شأن و مراتبش بیفزاید»(2).

یک بار دیگر در  سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، با درود بر ارواح طیبه آنان و با تأسی به سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پیشتازان بنیان گذاشتند، با آنان تجدید عهد می کنیم و برقیام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پیمان می بندیم. سلام برآنان و برتبار عقیدتیشان، درود، درود، درود.
پانویس: 
(1) کتاب تاریخ سیاسی 25ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات 406و407


بنیانگذار کبیر محمد حنیف نژاد، بذرافشان نخستین صدق و فدا




محمد حنیف نژاد، زاده سرزمین آزادی ستان آذربایجان و تبریز قهرمان است. او در سال1318 به دنیا آمد و از نوجوانی، وقتی که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه ضداستعماری دکتر مصدق قرار گرفت.شخصیت سیاسیش در سالهای اوج جنبش ملی و زمامداری دکتر مصدق و از هنگامی که دانش آموز دبیرستان بود، شکل گرفت. بعداز دبیرستان، وقتی وارد دانشگاه شد و به دانشکده کشاورزی کرج رفت، به عنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه ی ملی و یک چهره برجسته در مبارزات دانشجویی شناخته می شد. او در سالهای 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادی بود. 
حدود 10سال بعد از
 کودتای 28مرداد، موقعی که شاه برای ادامه حیات رژیمش، دست به رفرم زد و به اصطلاح «انقلاب سفید» راه انداخت، ساواک شاه فعال ترین عناصر احزاب و جنبش دانشجویی را که در آن موقع، موتور مبارزه ضددیکتاتوری بودند، دستگیر کرد.به این ترتیب محمد حنیف نژاد و سعیدمحسن که هر دو از چهره های جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگیر می شوند.
 در همین دوران زندان است که محمد و سعید به این نتیجه می رسند که دوران حیات جریانهای سیاسی سنتی به پایان رسیده و از همانجا نقش پیشتازانه خود را آغازمی کنند. آنها تا شهریور42 در زندان بودند. بعداز خلاصی از زندان به سربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنیف در پادگان سلطنت آباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان به خانه می آورد و مطالعه می کرد. لحظه یی از پیگیری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که به مبارزه مربوط می شد و پیدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و این در شرایطی بود که در آن روزگار سیاه ناشی از انقلاب سفید! بسیاری از کباده کشان اسم و رسم داری در عالم سیاست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به ضد آن، یعنی رها کردن مبارزه می رسیدند. چون که دیگر در چارچوب احزاب و جریانهای سیاسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنیف نژاد و یارانش با مطالعه عمیق شرایط تاریخی و اجتماعی ایران، بن بست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسیس یک سازمان انقلابی پیشتاز براساس ایدئولوژی اسلام و با تأکید بر مبارزه مسلحانه انقلابی دربرابر دیکتاتوری فاسد شاه، راهی نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گشودند. راهی که به خصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره اسلام و مرزبندی با ارتجاع، تئوری راهنما و چراغ هدایت مبارزه رهایی بخش مردم ایران در سالها و دهه های بعد گردید.


مجاهد شهید سعید محسن، بن بست شکن و راهگشا




شهید بنیانگذار سعید محسن، در سال1318 در یک خانواده متوسط در زنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در همان شهر گذراند و بعد برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در رشته مهندسی تأسیسات دانشکده فنی دانشگاه تهران ، فارغ التحصیل شد. دوران دانشجویی سعید مصادف بود با تحولات سیاسی سالهای 39 تا 42. سعید قبل از بنیانگذاری سازمان، به دلیل فعالیتهای سیاسیش دو بار به زندان افتاده بود، بار دوم هنگامی بود که عضو کمیته دانشجویان نهضت آزادی بود و در شب اول بهمن سال41 دستگیر شد و از همان جا رابطه اش با محمد حنیف نژاد هرچه نزدیکتر شد. 
سعید در آن
 سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنه یی را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همان جا بود که به جانب حنیف نژاد شتافت، تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. پیش از آن هم با اصغر بدیع زادگان آشنا شده بود. سیل جوادیه در سال41 و خراب شدن انبوهی از خانه های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوین، ویرانیهای زیادی به بار آورد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان در رأس گروههای دانشجویی بودند که چند ماه شبانه روزی به کار در میان مردم پرداخته بودند. به زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه سیاسی سعید باعث شده بود که در دوران سربازی به جهرم تبعیدش کنند. با آنکه سعید افسر وظیفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه جای ایران چشم دیدن نظامیان شاه را نداشتند، اما روحیه انقلابی و مردمیش و جاذبه او در میان مردم، چنان تأثیری به جا گذاشته بود که مردم روستاهای اطراف جهرم تا مدتها از 
«مهندس سعید» یاد می کردند. 
پس از پایان خدمت نظام وظیفه، سعید به تهران آمد و در
 کارخانه ارج و سپس کارخانه سپنتا به کار مشغول شد. او هم زمان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. مطالعات عمیق و زندگی با محرومترین اقشار جامعه از سعید محسن عنصری ساخته بود که دیگر فعالیتهای رفرمیستی جبهه ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمی کرد. در این ایام او شبانه روز در فکر یافتن چاره یی برای خروج از بن بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنیف نژاد به ضرورت تأسیس یک سازمان انقلابیو حرفه یی برای گشودن بن بست مبارزاتی پی برد و به همراه او و اصغر بدیع زادگان در 
زمره بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران در آمد. 
سعید محسن پس از تأسیس
 سازمان، به طور خستگی ناپذیر کار می کرد و هفته یی 16جلسه و قرار اجرا می نمود. او در جریان ضربه شهریور سال1350 توسط ساواک شاه دستگیر و به زندان افتاد. یکی از مجاهدان همزنجیر سعید، درباره سعید درزندان چنین نوشته است : «در اردیبهشت51 که بیدادگاههای شاه خائن، بنیانگذاران، اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان را محاکمه می کردند، با سعید محسن و دو نفر دیگر هم سلول بودم. سلول کوچک یکنفره یی بود. سعید شعله سلول بود و به آن گرما، نور و نشاط می بخشید و وضع روحیش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همان طور شوخ و بانشاط برایمان شعر می خواند، شوخی می کرد، افسرهای زندان را که برای بازدید سلولها می آمدند دست می انداخت. درعین حال به هیچ وجه از وظایفش غافل نبود. ارتباطات مخفیانه اش با بقیه سلولها و با «محمدآقا» برقرار بود. پیامها را می فرستاد و می گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت می کرد. اطلاعیه مشترکش با «محمدآقا» در همین شرایط، صادر گردیده و به بیرون از زندان فرستاده شد. دفاعیه تکان دهنده و مفصلی را که در بیدادگاه نظامی خواند طی 5ـ6ساعت در همین روزها نوشت. در این دفاعیه 
رژیم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذیل سکه یک پول کرد». 
سعید
 محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، به همراه سایر بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان به جوخه اعدام سپرده شد تا خون پاکش فدیه رهایی خلق و ماندگاری و آینده داری سازمان مجاهدین خلق ایران شود.


مجاهد شهید اصغر بدیع زادگان، سمبل جاودان مقاومت در زیر شکنجه




شهید بنیانگذار، اصغر بدیع زادگان در سال1319 در اصفهان به دنیا آمد.خردسال بود که خانواده اش به تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچ یک از افراد خانواده اش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقه یی از او نداشت. آن چه در اصغر بارز بود، همین رازداریش بود. بعداز سربازی،در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران به کار پرداخت و از همان دوران رابطه اش با محمد حنیف و سعید محسن محکمتر شد. اصغر طی سالهای 44 تا 50 به واسطه حرفه اش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او می داد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزنده یی انجام داد.
در ورای همه این ویژگیها و خدمات اصغر به جنبش انقلابی و نقش او در بنیانگذاری و ارتقاء سازمان، آنچه که نام او را در تاریخ مجاهدین جاودانه کرده، مقاومت اسطوره یی او در زیر شکنجه است. بهتر است بگوییم که اصغر بدیع زادگان، بنیانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدین در زیر شکنجه تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پایه گذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید به رسمیت شناخت. 
اصغر، مصداق بارز این جمله نغز است که خودش گفته است: 
«ارزش هرکس
 درمبارزه به اندازه مایه یی است که در این راه می گذارد. چگونه می توان کسی 
را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند».
 اصغر خود همه چیزش را در راه رهایی
 مردم ایران فدا کرد.


مجاهد شهید رسول مشکین فام، سمبل صلابت و قاطعیت انقلابی




رسول مشکین فام در سال1325 در شیراز به دنیا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبیرستان را طی کرد. طی سالهای40 تا 42 که رسول آخرین سالهای دبیرستان را می گذراند، از نزدیک شاهد ماجرای سرکوبی قیام عشایر فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و دستاوردهای او در تماس و رابطه نزدیک با روستاییان و عشایر فارس بهره بسیار برد)، او سپس در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید و از همین زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پایان تحصیلاتش به سربازی رفت و از دوسال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را به منظور انجام تحقیقات گسترده یی درباره تاریخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان به عمل آورد و تحقیقاتش را در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران تکمیل کرد. در زمره خدمات ارزنده رسول مشکین فام، تحقیقات او درباره روستاهای ایران است. رسول ماهها از نزدیک با مردم محروم این مناطق زندگی کرد و با عشق و شوری بی پایان رنجها و مرارتهای روستائیان را بررسی نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفید» ثمره تحقیقات ارزنده اوست.
اراده و قاطعیت شگفت انگیز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده یی
 به سازمان شد. او در هر مأموریت با جسارتی بی نظیر و با تیزهوشی خلاقانه خودتمامی امکانات پیرامونش را جهت پیشبرد مسئولیت خویش به کار می گرفت و از همین رو 
بارها خطیرترین وظایف خود را با موفقیت کامل به پیش برد.
رسول هرجا که بود چه در میان مردم و چه در جمع مجاهدین، چه در سالهای اولیه که مجاهدین با دشواریهای
 پایه گذاری یک سازمان سیاسی  نظامی در زیر اختناق و سرکوب ساواک روبه رو بودند و چه در شکنجه گاههای دژخیمان ساواک هرگز روحیه رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ویژگی انقلابی که به دوستان روحیه می داد و دشمنانش را خوار و خفیف می کرد.
 مجاهد قهرمان رسول مشکین فام از اعضای مرکزیت سازمان در سحرگاه خونین چهارم خرداد51 همراه با محمد حنیف و یاران قهرمانش در تاریخ مبارزات مردم ایران جاودانه شد.


مجاهد شهید محمود عسگری زاده، بیقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت




محمود عسگری زاده، از اعضای برجسته مرکزیت مجاهدین در سال1325 در یک خانواده کارگری در شهر اراک به دنیا آمد. در دورانی که تحصیلات متوسطه را می گذراند خانواده اش به تهران آمدند. محمود همیشه برای تأمین مخارج تحصیلش کار می کرد و با رنج و محرومیت به خوبی آشنا بود. او پس از عضویت در سازمان به دلیل شایستگی هایش به سرعت مسئولیتهای هرچه بیشتری را برعهده گرفت. محمود که در ماشین سازی تبریز به کار اشتغال داشت، هم زمان مسئولیت شاخه تشکیلات تبریز را نیز عهده دار بود. در سال1349 به عضویت مرکزیت سازمان در آمد و مسئولیت اطلاعات سازمان را به عهده گرفت. دستاوردهای محمود به عنوان مسئول اطلاعات سازمان، جلوه یی از جدیت و پشتکار این مجاهد والامقام بود. شاخه تحت مسئولیت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهی درمورد 1300نفر از اعضای ساواک شاه، به اطلاعات دقیقی از محل سکونت، محل کار، مسیرهای تردد، مشخصات ماشینها و امثالهم دست پیدا کند. تحت مسئولیت محمود، همچنین بسیاری از زندانها و شکنجه گاهها و خانه های امن ساواک شناسایی گردید. ازهمین رو دژخیمان ساواک، به خاطر کینه و وحشتی که از این مجاهد قهرمان داشتند، او را به زیر شدیدترین شکنجه ها بردند. با این حال محمود با مقاومتی شگفت انگیز، داغ دستیابی ساواک به اطلاعات سازمان را به دلشان گذاشت و آنها را در این میدان هم شکست داد.
 یکی از
 
مجاهدان همرزم، درباره مجاهد شهید محمود عسگری زاده می گوید: 
محمود از آن مجاهدینی
 بود که در هر محیطی قرار بگیرند، آن را تحت تأثیر قرار داده و تغییر می دهند. او شخصیت بسیار اکتیو و نافذی داشت. از آن دسته انقلابیونی بود که در آن واحد می توانند در زمینه های مختلف فعال و تأثیرگذار باشند. مثلاً در همان حال که عضو کمیته مرکزی سازمان بود و مسئولیتهای سنگینی به عهده داشت، در حرکتها و اعتصابهای دانشجویی نیز بسیار فعال بود و همچنین بار معیشت خانواده خود را نیز به دوش می کشید. محمود به خاطر شخصیت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه رو بود و از این طریق امکانات زیادی را برای سازمان فراهم می آورد. به علت همین ویژگیها، به لحاظ امنیتی، عادیسازی بالایی داشت و کسی نمی توانست به موقعیت سازمانی و تشکیلاتی او پی ببرد. محمود در دانشکده علوم بازرگانی تحصیل می کرد و به علت نقشش در سازماندهی اعتصابات دانشجویی، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما به خاطر محبوبیت زیادی که در دانشکده و در بین دانشجویان داشت، دانشجویان به پشتیبانی از او اعتصاب کردند تا این که رژیم ناگزیر شد او را به دانشکده برگرداند. محمود نسبت به محرومان، عشق و دلسوزی خاصی داشت، در سال46 که خدمت سربازی خود را در تبریز با درجه ستوان دومی می گذراند، روابط بسیار صمیمانه یی با سربازان برقرار کرده بود، از جمله اقداماتی که او را در میان سربازان بسیار محبوب کرده بود، این بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ویژه افسران بود، عمومی کرد تا سربازان نیز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از این کار ناراحت و گزیده بودند، اما به خاطر محبوبیت بسیار محمود در میان سربازان، نمی توانستند واکنشی نشان دهند.
 اما اوج شخصیت والا و جوهره انقلابی محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن می توان دید. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به علت سادگی ظاهری و در واقع پیچیدگی محمود، ساواک تا ماهها هنوز پی به موقعیت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت کوشی و دشمن ستیزی خاص خود، اطلاعات بسیار ذیقیمتی از رژیم به دست آورده بود، وسعت و دقت این اطلاعات، که در جریان ضربه، به دست ساواک افتاد، رژیم شاه را به شدت دچار وحشت کرد. ساواک به شدت در صدد بود تا در بیاورد که این اطلاعات چگونه و از چه طریق به دست سازمان افتاده است، محمود کلیه مسئولیتها را در این زمینه به عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئولیت خود را با حسابشدگی بی اطلاع جلوه داد و همه اتهامات را متوجه خود کرد، البته این کار به بهای به جان خریدن شدیدترین شکنجه ها بود، بعد هم با محمل سازیهای دقیق و ایستادگی بر سر آنها، سرنخ این اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به کس دیگری دست پیدا کند. محمود همچنین با روحیه بالایی که داشت، بازجوهای ساواک را در اوج عربده کشیها و قدرت نماییهای آنها به تمسخر می گرفت و با ریختن ابهت پوشالی ساواک و بازجویان، به همرزمانش که زیر شکنجه بودند، روحیه می داد. محمود عسگری زاده، عضو برجسته مرکزیت مجاهدین در 4خرداد51 همراه با بنیانگذاران سازمان توسط دژخیمان شاه تیرباران گردید.