Monday 16 December 2013

28آذر ماه سال ۱۳۶۰ شهادت شکرالله پاک نژاد

28آذر ماه سال ۱۳۶۰ شهادت شکرالله پاک نژاد

شکری هرگز نمی ميرد
 
 
 
به مناسبت 
 
سالروز شهادت انقلابی هميشه در ياد، شکرالله پاک نژاد
 
هنوز صدايش به گوشها می رسد، هنوز پيامش در رگهای جنبش جاری است، می جوشد و می خروشد.وصف شکری را (شکرالله پاک نژاد، مبارز بزرگی که خمينی در يکی از هولناکترين جناياتش درهمان سال 60، خون پاکش را بر زمين ريخت) همان به که از زبان رهبر مقاومت آقای مسعود رجوي بشنويم:
 
 «با شهادت پاک نژاد، خلق ما يکی از رشيدترين فرزندان مبارزش، انقلاب ما يکی از ارزنده ترين رهبرانش، سازمان مجاهدين، يکی از صميمی ترين و غمخوارترين هم زنجيران، همرزمان، و همسنگران و مشوقان انقلابی خود رااز دست داد. اگر چه يقين دارم که راهش، همچون نامش هر روز درخشنده تر و تابنده تر تا قله پيروزی نهايی ادامه خواهد داشت».
 
 
 
 
شکری و گروه ”فلسطين“
 انقلابی نامدار، شهيد، شکرالله پاک نژاد که توسط دوستانش با نام ”شکری“ خوانده می شد، از فرزندان رشيد مردم خوزستان بود که در شهر دزفول متولد شد و دوران نوجوانی خود را در ميان مردم اين شهر گذراند. مشاهده نابرابريهای اجتماعی و فقر و فلاکت مردم از اولين سالهای نوجوانی، شکری را تحت تأثير قرار داد و قلبش را لبريز از عشق به محرومان کرد و همين عشق بود که او را به مبارزه عليه نظام ستمگر سلطنتی کشاند. 
مبارز برجسته، شکرالله پاکنژاد، با اعتقاد به مبارزه مسلحانه، دست به ايجاد تشکل و هسته يی برای آغاز مبارزه قهرآميز با رژيم شاه زد. 
در واقع، اين هسته که به گروه فلسطين معروف شد اولين تلاش برای سازماندهی مقاومت مسلحانه عليه رژيم شاه بود. اما در سال 1348 شکری به هنگام خروج از ايران به منظور پيوستن به جنبش فلسطين توسط ساواک شاه دستگير شد و تحت شکنجه های وحشيانه قرار گرفت.
 
 دفاعيات پرشور و قاطع او از آرمان رهايی خلق و از مبارزه مسلحانه در بيدادگاههای شاه، نام شکرالله پاک نژاد را در سراسر ايران بر سر زبان مردم انداخت.
 
 
 درهمان زمان، ژان پل سارتر نويسنده ترقيخواه فرانسوی نيز متن کامل دفاعيات شکری را به طور کامل در مجله خود به نام عصر جديد چاپ کرد.
 پاک نژاد را به خاطر همين دفاعيات، ابتدا به اعدام محکوم کردند. اما رژيم شاه، تحت فشارهای بين المللی مجبور شد حکم اعدام او را به حبس ابد تبديل کند. به اين ترتيب دوران اسارت 9ساله شکری در زندان آغاز شد.
 
حمايت قاطع شکری از مجاهدين
از سال50 به بعد، انقلابيون مجاهد و ساير مبارزين جنبش مسلحانه، فضای به کلی جديدی از مقاومت و مبارزه را با خود به زندانها آوردند و در همين دوران بود که شکری در سيمای مجاهدين و بخصوص در سيمای مسعود رجوی، آينده تابناک انقلاب ايران را ديد و با شم خارق العاده خود اين حقيقت را به درستی تشخيص داد و سخت به آن دل بست. آنچه که پاک نژاد را در صحنه مبارزات سياسی ميهن مان برجسته و متمايز می کند، درک و بينش ژرف او از مسائل مبارزاتی و سياسی و موضع گيريهای قاطع و اصولی او در اين زمينه ها بود که در صدر آنها بايستی از موضع گيری عميقاً انقلابی و تحسين انگيز او در جريان ضربه اپورتونيستهای چپ نما بر پيکر مجاهدين ياد نمود. چرا که پاک نژاد قاطعانه آن ”خيانت“ را محکوم نمود و در زندان اوين با تحمل انواع تهمتها از جانب اپورتونيستها و ديگر جريانهای فرصت طلب، به حمايت قاطع و آشکار از مجاهدين قد برافراشت.
 
 
تأکيد بر تشکيل جبهه مردمي
پس از پيروزی قيام ضدسلطنتی نيز، شهيد پاک نژاد که از مؤسسين جبهه دموکراتيک ملی ايران بود، مواضع انقلابی خود را در زمينه حمايت از مجاهدين و همچنين افشای خطوط خيانت بار اپورتونيستی راست و چپ نما دنبال می نمود. در همين رابطه او به نقش تعيين کننده برادر مجاهد مسعود رجوی در صحنه مبارزات سياسی کشور عليه ارتجاع خمينی تأکيد بسيار می ورزيد. 
به دنبال انتشار مصاحبه های برادر مجاهد مسعود رجوی در سال59 درباره مسائل سياسی روز و مواضع نيروهای مختلف سياسی، شکری طی نامه يی به تأثيرات عميق اين مصاحبه ها در ميان نيروهای مبارز و انقلابی پرداخت و بر نقش راه گشايانه آن در مسير ايجاد جبهه مردمی که از همان زمان نام ”شورا“ بر آن نهاده شده بود تأکيد نمود و خود نيز همين مسير را تعقيب می نمود.
 در سی خرداد سال 60 ، خمينی، دستور آتش گشودن به تظاهرات مسالمت آميز 500هزارنفره مردم تهران را که به دعوت مجاهدين و برای آخرين اتمام حجت به رژيم خمينی برگزار شد، صادرکرد و آخرين قطرات آزادی را همراه با آخرين ذرات مشروعيت سياسی اش نابود کرد و مقاومت مسلحانه مجاهدين آغاز گرديد. پس از آن، پاک نژاد درارتباط با مجاهدين، به تلاشهای خود در جهت پيشبرد امور مربوط به شکل گيری شورای ملی مقاومت ادامه می داد.
 
 
 
دستگيری و شهادت دردناک شکري
سرانجام در يکی از روزهای مردادماه سال 60، در جريان تماسهای سازمان با انقلابی بزرگ، شکرالله پاکنژاد، جهت پيشبرد امور ”شورای ملی مقاومت“ ، وی پس از خاتمه ملاقات با يکی از اعضای مرکزيت سازمان مجاهدين خلق، در يکی از پايگاههای حفاظت شده سازمانی، در طول مسير بازگشت، مورد شناسايی گشتيهای مزدور خمينی قرار گرفت به همراه مجاهد شهيد احمد اکملی، دستگير گرديد. 
پس از اسارت شکری، اقدامات گسترده يی از جانب شورای ملی مقاومت در سطح بين المللی برای نجات جان او صورت گرفت، اما سرانجام روز 28 آذر 1360 پيرکفتار خون آشام جماران، حکم اعدام پاک نژاد را صادر نمود و او را به شهادت رساند. 
مجاهد خلق احمد اکملی نيز پيش از او به دست جلادان خمينی تيرباران گرديده بود.
 
 
 
نظام برخاسته از عمق دل و انديشه مردم
 
در اولين شماره شورا، ارگان شورای ملی مقاومت که در 10ارديبهشت سال 1360 منتشر شد، شکرالله پاک نژاد، طی مقاله يی نوشته بود: «اگر در دوره شاه، جريان وابستگی، از نظر سياسی، خود را در حاکميت ديکتاتوری نشان می داد، جريان استقلال در دوره انقلاب از نظر سياسی می بايستی خود را در حاکميت دموکراسی نشان دهد، و نشان نداد. اينک زحمتکشان ميهن ما دوسال پس از قيامی درخشان و يکپارچه، دست خود را خالی می يابند. بدون آن که در جبين حکومت، نور رستگاری ببينند. آنان از قبل حاکميت انحصارطلبان نه نان در سفره دارند، و نه اميد دردل. به زبانی ديگر نه استقلال و نه آزادی. شورا در اين مرحله می خواهد زبان انقلاب باشد. بعد، محوری برای تجمع نيروهای انقلاب. و آن گاه است که می تواند در تناسب با ماهيت خويش، نظامی حاکم، برخاسته از عمق دل و انديشه مردم و انقلاب آنان باشد».
 
 
 

8دسامبر1969 _ بيست و هفتم آذر : لغو مجازات اعدام


18 دسامبر 1969: مجازات اعدام در انگلستان غير قانونی اعلام شد.

مخالفين و هواداران مقاومت سازمان يافته آكسيون ضد اعدام درسراسر اروپا برگزار كردند 

حاميان خارجي مقاومت ايران درآكسيونهاي سراسري شركت كردند .

بيست وششم آذر 652 - 17دسامبر: درگذشت مولوی


مولانا جلال الدين محمد بلخی رومی معروف به مولوي، بنا به برخی نوشته های تاريخي, روز 17 دسامبر سال 1273 ميلادی و بنا به نوشته دهخدا يکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هجری قمری در قونيه، شهری در ترکيه بدرود حيات گفت.
مولوی از بزرگترين شعرای ايرانی است که بيش از 26هزار بيت شعر عرفانی سروده است. مولوی که سرآمد روزگار خود در فقه و فلسفه بود ، وقتی با شمس الدين محمدبن علی بن ملک داد معروف به شمس تبريزي برخورد کرد، مريد وی شد و از تمامی کرسيهای علمی خود دست کشيد و به کسب معرفت انسانی پرداخت.
 از همين جا بود که استعداد سرشار مولوی در خلق اشعار عرفانی شکل گرفت و عاشق و شيدای شمس تبريزی شد.
 مولوی در مورد شمس تبريزی ميگويد:

 زاهد بودم ترانه گويم کردي
 سر دفتر بزم و باده جويم کردی
سجاده نشين باوقاری بودم
بازيچه کودکان کويم کردي

 وقتی مولوی دار فانی را وداع گفت مردم قونيه از خرد و کلان و از همه اديان، اعم از مسلمانان، مسيحيان و يهوديان در سوگ وی شيون کردند.
مولوی را در کنار پدرش دفن کردند و بر آرامگاه او بارگاهی ساختند که به قبه خضراء شهرت دارد.

Thursday 7 November 2013

19آبان 1333 - 10نوامبر: شهادت دکتر حسين فاطمی

دکتر حسین فاطمی قهرمان نهضت ملی ایران
دکتر حسین فاطمی قهرمان نهضت ملی ایران

دکتر حسين فاطمی، قهرمان نهضت ملی ايران، وزير خارجه و يار پاکباز دکتر مصدق، در ساعت چهار و هفت دقيقه بامداد روز چهارشنبه 19آبان سال 1333 به دستور مستقيم شاه خائن در برابر جوخه اعدام قرار گرفت و خون پاکش را فديه رهايی مردم ايران ساخت.
دکتر فاطمی در برابر جوخه اعدام مزدوران شاه گفت:
 «تنها آتش مقدسی که بايد از سينه هر جوان ايرانی زبانه بکشد اين آرزو و ايده آل بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهايی جامعه و ملت خود از چنگال فقر و بدبختی و  ظلم و جور بگذارد. من از مرگ باکی ندارم. آن هم چنين مرگ پرافتخاری. من از اين شهادت پرافتخار لذت می برم. من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهيد می شوم. و خانواده من بسيار مفتخرند که مرد کوچکی از ميان آنها به اين سعادت نائل گرديد».
 دکتر مصدق درباره دکتر فاطمی گفته بود:
«اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده، بايد از آن کسی که اول اين را پيشنهاد نمود، سپاسگزاری نمود و آن کس شهيد راه وطن دکتر حسين فاطمی است..».
 
 
 
 
 


دکتر حسین فاطمی شهید پرافتخار نهضت ملی ایران
دکتر حسین فاطمی شهید پرافتخار نهضت ملی ایران
ياد سردار بزرگ و جانباز نهضت ملی دکتر حسين فاطمی گرامی باد
از مرگ ابائی ندارم، آن هم چنين مرگ پرافتخاری. من می ميرم تا نسل جوان ايران از اين مرگ درس گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کند.حسين فاطمی، وزير خارجه دکتر مصدق، پس از تحمل شکنجه و درحالی که به شدت بيمار بود، به جوخه تيرباران سپرده شد. دکتر فاطمی يار وفادار و سردار دلير پيشوای نهضت ملی بود. او در تمام فراز و نشيبهای نهضت در کنار مصدق کبير او را کمک کرد و با دشمنان مردم و دربار فاسد پهلوی سری ناسازگار نشان داد. از اين رو اشرف، خواهر فاسد و تبهکار شاه، کينه بسيار شديدی از دکتر فاطمی به دل داشت و بر اثر همين کين ورزيها بود که بالاخره يار باوفای دکتر مصدق به شهادت رسيد.
آن چه در زير می خوانيد، گزيده يی است ازسخنان و فرازهای زندگی اين سردار آزادی:
 
کشته شدن در راه نجات يک ملت، بزرگترين افتخار استکشته شدن در راه نجات يک ملت، بزرگترين افتخار است. تنها آتش مقدسی که بايد در کانون سينه هر جوان ايرانی هميشه زبانه بکشد، اين آرزو و ايده آل بزرگ و پاک است که جان خود را در راه رهايی جامعه و نجات ملت خود از چنگال فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد...
اين گلوله اينتليجنت سرويس به پايداری و استقامت من صدچندان افزود و مرا در راه خدمت به ميهن عزيزم سرسخت تر و آهنين تر و فداکارتر نمود.
 
سخنان دکتر حسين فاطمی وقتی او را تشويق به ملاقات با شاه خائن می کردند:
من از اين دستگاه و بازيهای بی معنی متنفرم، من از اين دستگاه، جز بدبختی و ولخرجی و فساد چيزی نمی بينم. برخلاف وجدانم است که با شاه ملاقات کرده و يک مشت کلماتی که نه او به آن چه می گويد معتقد است، و نه من وجداناً می توانم با اين مرد که مظهر يک دستگاه فاسد و مرکز ظلم و عدوان بيست سال ديکتاتوری است، بسازم.

اين دربار شاهنشاهی، روی دربار سياه فاروق را سفيد کرده
اين دربار شاهنشاهی روی دربار سياه فاروق را سفيد کرده. يکی نيست بپرسد ديگر شما و فاميل شما از يک مشت پابرهنه و لختی که بيست سال پدرت آنها را به نفت جنوب زير نظر مستقيم خويش فروخت و برای چهل سال بعد از خود نيز قرار داد 1933 را باقی گذاشته چه می خواهيد؟
ثروت يک مملکت را به غارت برديد، املاک و اموال و نواميس مردم از دست اين خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا مثل دزدها و بدکارها از تاريکی شب برای کودتا استفاده می کنيد و برای استراحت به کلاردشت تشريف می بريد. (سرمقاله باختر امروز 25 مرداد 1332 )
 
خائنی که می خواست وطن را به خاک وخون بکشد، فرار کرد
خائنی که می خواست وطن را به خاک وخون بکشد، فرار کرد، تو نيز چون از بغض و نفرت مردم خبر داشتی و هم می دانستی که چقدر بيشرمانه فرمانبردار و آلت بی اراده اجنبی هستی، پس از آن که دستور ارباب در برابر بيداری و مقاومت عمومی نقش برآب شد، به بيرون از مملکت فرار کردی. برو ای اسير اراده اجنبی که تاريخ جنايت آميز دودمان سی ساله پهلوی را تکميل کردی، آن سفاکی و خونريزی و چپاول پدر و خيلی از خصوصيات ديگر خاندان جليل، اين فصل شرم آور و اين ورق سراپا ننگ آخر نيز لازم داشت. از مولود کودتای آيرو نشايد جز اين که در سوم شهريور فرار کند و از مخلوق سوم شهريور نيز غير از اين که به نهضت ملی ايران خيانت نمايد، هيچ انتظار ديگري  نيست. (سرمقاله باختر امروز 26 مرداد 1332)


سخنان شهيد بزرگوار دکتر حسين فاطمی هنگامی که روی برانکارد به طرف جوخه اعدام برده می شد«سربازها، نظاميها توجه داشته باشيد، ما در راه آزادی و اعتلای ايران، جانمان را از دست می دهيم. اين جان برای شما نيز ارزشمند است و شما هم کوشش کنيد که زير بار ديکتاتوری و خودسری نرويد.
اعضای خانواده پهلوی، خانواده يی هستند که تافته جدابافته از ملت ايران هستند. اين تافته در انگلستان بافته شده و اينها نان، آب و گوشتی که فراهم کرده اند، همه نشأت گرفته از سرمايه داری انگلستان است. از اربابشان جدا نيستند.
اگر خواستيد ايران به استقلال برسد، بايد در ايران، حکومت مردمی باشد».
 
 
از نامه دکتر مصدق درباره پيشنهاد ملی شدن نفت:
اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به وطن شده است، بايد از کسی که اول آن پيشنهاد را نمود، تشکر کرد و آن کس شهيد راه وطن دکتر حسين فاطمی است که روزی در خانه جناب آقای نريمان پيشنهاد خود را داد و عمده نمايندگان جبهه ملی حاضر در جلسه آن را به اتفاق آرا تصويب نمودند. رحمه الله عليه که در طول مدت همکاری با اينجانب حتی يک ترک اولی هم از آن بزرگوار ديده نشد.
 
 
ترور ناجوانمردانه دکتر فاطمی توسط فدائيان اسلاممهدی عراقی که در سالهای 1329 تا 1332 از جوانان وابسته به فدائيان اسلام و از نزديکان نواب صفوی بود و طی سالهای 1343 تا 1357 به اتهام رهبری گروه هيئت مؤتلفه و مشارکت در ترور حسنعلی منصور در زندان به سر برد، ضمن شرح تاريخچه و مسائل فدائيان اسلام در دوران حکومت دکتر مصدق اظهار داشت:
«در زمان ترور مرحوم دکتر فاطمی، نواب صفوی در زندان بود و امور فدائيان در خارج از زندان را مرحوم سيد عبدالحسين واحدی رهبری می کرد. شخصی به نام ابراهيم صرافان، روی واحدی نفوذ فراوانی داشت و طرح ترور دکتر فاطمی را وی به واحدی القاء نمود. چون شايعات زيادی درباره وابستگی وی شنيده و نسبت به او مشکوک بوديم، وی را تحت نظارت و مواظبت قرار داديم و معلوم شد که او ازافراد حزب اراده ملی و وابستگان سيد ضياءالدين طباطبائی است. وی حتی اسلحه هم در اختيار واحدی گذارد که منشاء همه آنها سيد ضياءالدين بود».
به نقل از کتاب جنبش ملی شدن صنعت نفت ايران و کودتای 28مرداد 1332- ص 91
نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی به نقل از مهندس سحابی

دکتر حسين فاطمی آموزگار وفا و پايداری

دکتر فاطمی
دکتر فاطمی

تنها آتش مقدسی که بايد درکانون سينه هر جوان ايرانی هميشه زبانه بکشد، اين آرزو و ايده بزرگ و پاک است که جان خود را در راه آزادی و رهايی جامعه و ملت خود بگذارد... آزادی اول وسيله و بهترين اسلحه ما برای حفظ ايران است. هرکس آزادی ملت ايران را محدود کند و به استقلال ايران لطمه بزند، خائن و پليد است. من يقين دارم که آينده يی روشن و نورانی در برابر ملت ايران است و با استقامت و بردباری و ادامه مبارزه همه زنجيرها خواهد گسست و شام تيره امروزی را به پايان خواهد برد.

اين نويد و بشارتی است از دکتر حسين فاطمی، سردار بزرگی از سرداران تاريخ پرافتخار ايران زمين که در راه آزادی، دامن محبت را به خون رنگين ساخت.
قهرمان نهضت ملی ايران و يار صديق و پاکباز مصدق کبير در ساعت چهار و هفت دقيقه بامداد روز چهارشنبه 19آبان 1333 به دستور مستقيم شاه خائن در برابر جوخه اعدام قرار گرفت. هنگامی که دژخيمان شاه آخرين مراحل تشريفات اعدام او را انجام می دادند، با استواری و تسلط شگفت آوری اين شعر را خوانده بود:
 
هرگز دل من ز خصم در بيم نشد
در بيم ز صاحبان ديهيم نشد
ای جان به فدای آن که پيش دشمن
تسليم نمود جان و تسليم نشد
 
حسين فاطمی در سال 1296 شمسی در شهر نائين به دنيا آمد. پس از پايان تحصيلات دبيرستانی روانه تهران شد، از نخستين روزهای ورود به تهران، سردبير و مدير داخلی روزنامه ستاره شد و چند سالی با اين روزنامه همکاری داشت. بعد از سقوط ديکتاتوری بيست ساله، سردبير روزنامه باختر شد که برادرش امتياز آن را داشت. دوران باروری سياسی او از اين هنگام شروع شد. انتشار روزنامه باختر تا تابستان 1324 که فاطمی برای ادامه تحصيل دکترا روانه پاريس شد، ادامه يافت . وقتی دکتر فاطمی، پس از گذراندن دوره دکترا، در شهريور 1327 به ايران برگشت، امتياز انتشار روزنامه باختر امروز را گرفت. نخستين شماره باختر امروز در 8مرداد 1328 منتشر شد. باختر امروز با شعار يا مرگ يا آزادی، تا 4شماره منتشر شد ولی دولت دست نشانده ساعد نتوانست آن را تحمل کند و روزنامه را توقيف کرد. اما فاطمی همان راه را در روزنامه سرگذشت ادامه داد. وی در يکی از مقالات خود نوشت: معنی چهل سال مشروطيت اين بود که ما درخانه خودمان جرأت نفس کشيدن نداريم و هر وقت صدايی بلند کنيم، با تخماق حکومت مغزمان متلاشی می شود.
 
از 12شهريور 1328 دوباره روزنامه باختر امروز را منتشر ساخت که باز هم باعث کينه توزی استبداد سلطنتی از سويی و عظيم ترين استقبال مردم از سوی ديگر شد. وی مقالاتی با اين عناوين منتشر ساخت:
فقط زور و پول بر اين جهنم حکومت می کند، در راه آزادی بايد از جان گذشت، تا کجا اين بيدادگری را ادامه می دهند. در ايران فقط دزدهای بزرگ آزادند و قانون در ايران بازيچه زورمند است .
در 12مهر 1328 در سرمقاله« اين انتخابات رسوا مردم را به ستوه آورده است»، به انتخابات فرمايشی دوره شانزدهم مجلس که زير کنترل و فشار دربار برگزار شده بود به شدت انتقاد کرد . اشتراک در افشای ماهيت اين انتخابات فرمايشی نقطه پيوند دکتر مصدق و دکتر فاطمی شد که تا پايان زندگی اين دو ادامه داشت.
روز اول آبان 1328 در جلسه يی که به دعوت دکتر مصدق در احمدآباد برگزار شد، بنا به پيشنهاد دکتر حسين فاطمی جبهه ملی به وجود آمد. و دکتر حسين فاطمی مسئوليت کميسيون تبليغات آن را به عهده گرفت. در روز 7آبان دکتر مصدق، انتخابات تهران را به علت دخالت مأموران دولتی باطل اعلام کرد. اين انتخابات در روز 19آبان 1328 به علت استقبال مردم از پيشنهاد مصدق متوقف شد. پس از تجديد انتخابات دوره شانزدهم مجلس، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و چند تن ديگر از اعضای جبهه ملی به مجلس راه يافتند و مصدق در رأس کميسيون نفت مجلس قرار گرفت . در همين دوران بود که دکتر فاطمی پيشنهاد ملی کردن صنعت نفت در سراسر ايران را داد و اين پيشنهاد در يکی از نشستهای جبهه ملی پذيرفته شد.
دکتر مصدق، خود در اين باره می نويسد:
«ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسين فاطمی است ... اگر ملی شدن صنعت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده بايد از آن کسی که اول اين پيشنهاد را نموده سپاسگزاری گردد و آن کس، شهيد راه وطن دکتر حسين فاطمی است که در تمام مدت همکاری با اين جانب حتی يک ترک اولی هم از آن بزرگوار ديده نشد».
 دکتر مصدق روز 11ارديبهشت 1330 به شرط خلع يد از شرکت غارتگر نفت، نخست وزيری را پذيرفت و دکتر فاطمی در 20ارديبهشت، معاون سياسی و پارلمانی او شد.
روز دوم مهرماه 1330 دکتر مصدق دستور اخراج 350کارشناس انگليس را صادرکرد و چند روز بعد انگليس به شورای امنيت سازمان ملل شکايت کرد و مصدق و فاطمی و چند تن ديگر در روز 14مهر عازم نيويورک شدند تا در جلسه رسيدگی به اين شکايت که روز 17مهر برگزار می شد، شرکت کنند.
فاطمی در سر مقاله های روزنامه باختر در اين دوران ازجمله می نوشت:
ما تا به آخر اين نبرد افتخاربخش جلو می رويم... به دنيا نشان خواهيم داد که ملت ايران در مبارزه مرگ و زندگی خويش با کسی شوخی نمی کند...
 
ارتجاع مذهبی که در مخالفت با مصدق، با دربار و استعمار همسو بود، قصد جان دکتر فاطمی را کرد تا اين فرياد دادخواه ملت ايران را در گلو خفه سازد. روز 26بهمن 1330 هنگامی که دکتر فاطمی بر مزار همکار و همرزم روزنامه نگارش شهيد محمد مسعود سخن می گفت، توسط يکی از دست پروردگان نواب صفوی گلوله يی به سوی او شليک شد. زخم کاری اين گلوله باعث شد که دکتر فاطمی از 26بهمن 1330 تا شهريور 1331 در بيمارستان بستری شود. بعد از آن نيز تا موقع شهادتش به دست دژخيمان شاه، دکتر فاطمی از آثار اين سوءقصد رنج می برد.
دکتر فاطمی در مهرماه 1331 وزير خارجه و سخنگوی دولت مصدق شد. در21مهر کودتايی را عليه دکتر مصدق که توسط سرلشکر زاهدی مزدور در حال اجرا بود، افشا کرد. شب 25مرداد، درجريان کودتا عليه مصدق، فاطمی و دو تن ديگر از اعضای دولت مصدق توسط گارد شاه دستگير شدند. در يورش اوباش گارد به منزل دکتر فاطمی، همسر او نيز دستگير شد و مورد هتک حرمت قرارگرفت. پس از خنثی شدن توطئه کودتا، شاه کودتاگر به بغداد گريخت. وی در سرمقاله يی در روز 26مرداد، شاه را سردسته خيانتکاران ناميد و دربار را قبله گاه دزدان خواند و خواستار لغو نظام سلطنتی در ايران شد.
دکتر فاطمی در همان سرمقاله خطاب به شاه نوشت:
 ملت ايران تشنه انتقام است و می خواهد تو را بر چوبه دار ببيند.
پايداری و تسليم ناپذيری دکتر فاطمی، استبداد سلطنتی را بر آن داشت که او را از سرراه بردارد. دکتر فاطمی در هنگام حمله کودتاچيان 28مرداد به خانه دکتر مصدق آن جا را ترک کرد و حدود 6ماه زندگی مخفی داشت. دولت نظامی زاهدی برای پيداکردن او جايزه تعيين کرد. در مورد روز دستگيری دکتر فاطمی روايات مختلفی از جمله روز 6اسفند، 22اسفند و 26اسفند سال 1332 ذکر شده است. آن روز فرمانداری نظامی تهران و حومه اعلام کرد که دکتر حسين فاطمی، وزير امور خارجه سابق، در خانه يی در شميران دستگير شده و در زندان است. پس از دستگيری، او را به کاخ دادگستری بردند، به توطئه علوی مقدم رئيس کل شهربانی و سرهنگ نصيری که بعداً رئيس ساواک شد، اوباش وابسته به دربار به سردستگی شعبان بی مخ بسيج شدند تا در جلوی دادگستری آن بزرگوار را ترور کنند . وقتی که چاقوکشان بر سرش ريختند تا با ضربات بی امان و کاری چاقو و دشنه شعله حيات را در وجود اين فرزند رشيد و دلاور مردم ايران خاموش کنند، خواهر دکتر فاطمی، زن بزرگ منش و قهرمان، خانم سلطنت فاطمی که خود را به محل رسانده بود، با شجاعت تمام سپر برادرش شد. يازده ضربه چاقوی مزدوران را تحمل کرد به طوری که تنها دو ضربه چاقو به دکتر فاطمی اصابت کرد. دکتر فاطمی خونين و بی هوش به يمن فداکاری و رشادت خواهرش از آن مهلکه جان بدر برد و جنايتکاران حاکم نتوانستند با اين توطئه، قتل او را کار عده يی از به اصطلاح مردم خشمگين وانمود کرده و خود را از جنايت قتل فاطمی مبرا جلوه دهند. دکتر قاطمی تا تيرماه 33 در بيمارستان شماره يک ارتش بستری بود. سپس درحالی که هنوز زخمهايش خون چکان بود، به زندان لشکر 2 زرهی برده شد . بنا به نوشته يکی از کسانی که همان موقع در لشکر 2 زرهی زندانی بود، حال دکتر فاطمی تعريفی نداشت اما اراده اش مثل کوه استوار و روحيه اش بسيار عالی بود.
جريان شهادت دکتر حسين فاطمی از زبان راوی تاريخ چنين است:
در هفته آخر مرداد 33 درحالی که دکتر فاطمی از زخمهايی که بر پيکر داشت به شدت رنج می برد و خون استفراغ می کرد، محاکمه اش در بيدادگاه ارتش آغاز شد. او را با برانکارد به جلسات بيدادگاه می بردند. محاکمه او مخفی بود . در نامه يی که پيش از محاکمه برای مصدق نوشت، گفته بود:
آرزو دارم که نفسهای آخر زندگيم نيزدر راه نهضت وسعادت هموطنانم باشد..
در بيدادگاه شاه از عزم سترگ خود برای مبارزه در راه آزادی سخن گفت و از مصدق کبير دفاع کرد و يک دم از مرگ، هراس به دل راه نداد. روز يکشنبه 17مهرماه 1333 در آخرين جلسه محاکمه فرمايشی، حکم اعدام وی را صادر کردند. سحرگاه روز 19آبان 33 دو مزدور سرسپرده شاه جنايتکار يعنی آزموده و تيمور بختيار برای اجرای حکم اعدام به سلول دکتر فاطمی در زندان لشکر 2 زرهی رفتند. آزموده از وی آخرين خواسته اش را پرسيد، فاطمی جواب داد می خواهم دکتر مصدق را ببينم. آزموده از وی خواست اگر وصيتی دارد بگويد و افزود: تو که مکرر می گفتی من از مرگ ابايی ندارم ومرگ حق است... دکتر فاطمی بدون واهمه از مرگی که تا چند لحظه ديگر به سراغش می آيد، در پاسخش دليرانه گفت:
 آری مرگ حق است و من از مرگ ابايی ندارم. آن هم چنين مرگ پرافتخاری، من می ميرم که نسل جوان ايران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر اين کشور حکومت نمايند.
کلام آخرش که چون پتکی بر مغز آزموده و بختيار فرود آمد، اين بود:
 مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب... مرگی در راه شرف و افتخار و من خدا را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهيد می شوم و با شهادتم در اين راه، دين خود را به ملت ستمديده و استعمارزده ايران ادا کرده ام. سربازان مجاهد نهضت هم چنان مبارزه را ادامه می دهند.
 
می گويند پس از امضای وصيت نامه اش با کمال خضوع و خشوع، نماز گذارده و به يکی از دژخيمان شاه می گويد:
 سعادت من اينست که مانند جد بزرگوارم که فرمود الموت اولی من رکوب العار، من هم در راه حق و حقيقت شهيد می شوم.
 او در وصيت نامه خود، دکتر مصدق را وصی و قيم تنها فرزند خردسال خود کرد.
هنگامی که به تيرک اعدام بسته شد، سه بار فرياد زد: زنده باد مصدق، پاينده باد ايران .
سرانجام فاطمی که با فرياد رسايش عشق عظيم خود به مصدق و آزادی ايران زمين را در تاريخ جاودانه کرد، در خون داغش پرپر زد. او را بنابه وصيتش در مزار شهيدان پاکباز 30تير 31 در ابن بابويه به خاک سپردند.
 
پس از سرنگونی رژيم شاه خائن و پيروزی انقلاب ضدسلطنتی، در 18آبان 1358 سردار خلق موسی خيابانی طی يک سخرانی بر مزار دکتر فاطمی او را تک ستاره درخشان آسمان انقلاب ايران در دوران نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق توصيف کرد .
اگرچه استبداد سلطنتی خون اين مرد بزرگ را بر زمين ريخت اما فاطمی نمرد چرا که خود گفته بود:
ما هرگز نمی ميريم، زيرا ما زنده عشقيم....



رهبر مقاومت ايران مسعود رجوی در مقاله يی تحت عنوان ”مصدق مظهر اراده سياسی يک ملت مستقل و آزاد“ از دکتر حسين فاطمی چنين ياد کرده است :
 
« دکتر حسين فاطمی، آموزگار وفا و پايداری، که سرانجام خونش در راه ايران و مصدق بر زمين ريخت، فرياد می زد «مخالفت با دکتر مصدق مخالفت با آزادی و حقانيت است. ضديت با دکتر مصدق، ضديت با ملل مظلوم و اسير و غارت زده می باشد».
 
ای شهيدی که به خون خفته و گلگون کفنی
ای عزيزی که بخون غرقه ز عشق وطنی
ای شهيدی که دم مرگ نوشتی بر خاک
پيشوا زنده و جاويد ز خون بدنی
نازم آن غيرت و آن همت و آن عزم بلند
که جز ايران به دم مرگ نگفتی سخنی

18آبان - 9نوامبر 420: مرگ يزدگرد اول بانی شهر يزد


نمایی از شهر یزد
نمایی از شهر یزد


  بر اساس برخی اسناد تاريخي, روز نهم نوامبر سال 420 ميلادی يزدگرد يکم از دودمان ساسانيان که رهسپار جنگ و بيرون راندن هونها از مناطق شمالی ماوراءالنهر بود، در محل چشمه سبز (چهل و دو کيلومتری نيشابور) بر اثر لگد اسب کشته شد. وی خود تصميم به رام کردن يک اسب سرکش گرفته بود. يزدگرد يکم 21سال بر ايران سلطنت کرد و در دهه اول قرن چهارم ميلادی شهر يزد را ساخت که نام وی بر آن نهاده شده است. از کارهای مهم يزدگرد، تحمل اديان ديگر در قلمرو ايران بود.

17آبان 1332 - 8نوامبر: آغاز محاکمه دکتر مصدق


مصدق در بیدادگاه نظامی شاه
مصدق در بیدادگاه نظامی شاه

 
روز هفدهم آبان سال 1332، دو ماه و 21روز پس از کودتای 28مرداد، محاکمه دکتر مصدق که در بازداشت بود، به اتهام ضديت با سلطنت و قصد برکنارکردن شاه و نيز به عنوان مسبب وقايع 25 تا 28مرداد در محکمه نظامی تهران آغاز شد.
دکتر مصدق هنگام معرفی، خود را نخست وزير قانونی ايران اعلام, و به صلاحيت محکمه اعتراض کرد و گفت تنها ديوان عالی کشور می تواند رئيس دولت را بازخواست قضايی کند. با بيان اين مطلب، جلسه محاکمه به مدت يک هفته تعطيل شد تا اعضای محکمه که چند افسر ارشد بودند، ظاهراً به صلاحيت خود رسيدگی کنند.
 دکتر مصدق گفته بود که طبق قوانين ايران، ديوان عالی کشور جای رسيدگی به قصور نخست وزير و وزيران است. وی برکناری خود را يک کودتای خارجی خوانده بود و گفته بود:
 «جز با رأی عدم اعتماد پارلمان، فرد ديگری حق برکناری نخست وزير را ندارد، و در صورت وقوع چنين عملی، اين ارتکاب جرم است که بايد به اتهام نقض قانون اساسی و ناديده گرفتن اراده مردم محاکمه و مجازات شود. کودتا يعنی برکنار کردن دولت از طرق غيرقانونی و بنابراين کودتاگران مجرمند، نه من که برگزيده ملت و رئيس قانونی دولت هستم. عامل و دست نشانده بيگانه خائن و مجرم است، نه من». انتشار اخبار مربوط به آغاز محاکمه دکتر مصدق، خشم مردم را برانگيخت.  بازار تهران به نشانه اعتراض تعطيل و تظاهرات مردم در چند شهر ازجمله تهران و تبريز آغاز شد. نيروهای سرکوبگر نظامی، قسمتی ديگر از بازار تهران را ويران و به سوی مردم معترض تيراندازی کردند که ضمن آن دو تن کشته و عده يی مجروح شدند.

17 آبان 1362- 8 نوامبر : تصويب طرح خودمختاری کردستان ايران در شورای ملی مقاومت

 تصویب طرح خودمختاری کردستان ایران در شورای ملی مقاومت
تصویب طرح خودمختاری کردستان ایران در شورای ملی مقاومت

روز 17 آبان سال 1362 شورای ملی مقاومت ايران به منظور برقراری نظام سياسی مبتنی بر اراده و حاکميت مردم و با توجه به اهميتی که اين شورا برای دخالت و مشارکت همه مردم در اخذ و اجرای تصميمات قائل است، طرح خودمختاری کردستان ايران را، به تصويب رساند. در اين طرح تشکيل يک ارگان قانونگذاری در امور داخلی منطقه خودمختار پيش بينی شده، اداره کليه امور منطقه خود مختار بجز امور مربوط به دولت مرکزی در صلاحيت ارگانهای خودمختار قرار داده شده و زبان کردی به عنوان زبان رسمی تدريس و مکاتبه داخلی در منطقه خودمختار اعلام شده است.

Friday 25 October 2013

قهرمان عبدالرضا رجبی


ياد مجاهد صديق و صبور، عبدالرضا رجبی گرامی باد

باهم كليپي را تماشا مي كنيم كه از بدو تهيه آن بسياري رخداد ها بوده. ازجمله درمصاحبه اي كه مشاهده ميكنيم، دختر مجاهد قهرمان عبدالرضا  ، فائزه رجبي، در حمله وحشيانه نيروهاي مالكي به اشرف ، درحالي كه همراه با ساير همرزمانش در برابر حمله با دست خالي ايستادگي كردند بشهادت رسيد.


جنبش تنباکوعليه قرارداد رژی

7آبان 1271- 29اکتبر: جنبش تنباکوعليه قرارداد رژی

سال 1270 شمسی (114سال قبل) به دنبال اعتراضات و درگيريهای خونين مردم عليه قرارداد رژي, ناصرالدين شاه مجبور به لغو اين امتياز گرديد و بدين ترتيب اولين حرکت سراسری مردم ايران عليه حاکميت استبدادی و قرارداد استعماری به ثمر رسيد.
 در اين اعتراض سراسری زنان ايران نيز به طور وسيع حضور داشتند. مدتی بعد از حرکت مردم، روحانيت به ميدان آمد و تازه هفده ماه پس از امضای قرارداد آيت الله ميرزا محمدحسن شيرازی مرجع بزرگ زمان که در سامرا می زيست، به دليل فشار توده های محروم و نيز بر اثر اصرار و پافشاری سيد جمال الدين اسدآبادی طی نامه محترمانه يی به ناصرالدين شاه خواستار لغو امتياز گرديد و وقتی با سکوت و بی تفاوتی شاه روبرو شد، فتوای تحريم استعمال توتون و تنباکو را صادر کرد. مردم ايران برای اولين بار بود که در جنبش تنباکو فهميدند که می توانند با اتحاد و يکپارچگی ديکتاتوری 50ساله ناصرالدين شاه را نيز وادار به تسليم کنند. 
 
 ناصرالدين شاه نيز که خود را ولی امر مسلمين می دانست و بقيه مردم را خلق شده به خاطر خودش و برده اميالش می پنداشت، به توصيه يکی از روحانيون درباری حکم تبعيد ميرزای آشتيانی که از علمای تهران و مخالف قرارداد بود را صادر کرد ولی اين کار به آتش عصيان مردم دامن زد و جمعيت تظاهرکننده درحالی که زنان در پيشاپيش آنان بودند، به سمت مسجد شاه حرکت کردند. در مسجد شاه مردم خشمگين امام جمعه تهران را که به تهديد مردم پرداخته بود، با فحش و شعار از منبر پايين کشيدند و سرانجام با لغو امتياز از جانب شاه، مردم آرام شدند. 
 
جنبش تنباکو به عنوان اولين حرکت گسترده و قهرآميز بر عليه استبداد و استعمار که توانست به طور چشمگيری زنان مبارز ايرانی را هم به ميدان بکشاند وانقلاب مشروطه را زمينه سازی کند، از اهميت ويژه يی برخوردار است. اين اعتراض اجتماعی عليه شاه مستبد و قراردادهای ميهن بربادده او آنقدر قوی بود که حتی در خود دربار هم زنان قليانها را شکستند. زنان هم چنين با آتش زدن تنباکو و شکستن چپق و قليان، اين تحريم را به پيروزی رساندند.

يحيی دولت آبادی، شاعر ميهن پرست معاصر ايران

4آبان 1318 - 26اکتبر: درگذشت يحيی دولت آبادی، شاعر ميهن پرست معاصر ايران

ای جوانان وطن نوبت آزادی ماست
روز عيش و طرب و خرمی و شادی ماست
خون خود در ره اين خاک روان بايد کرد
آن چه بايد بنماييم همان بايد کرد
يحيی دولت آبادی يکی از پيشقدمان آزادی دوران مشروطيت بود که نقش موثری در پيشرفت اهداف انقلاب مشروطه و خدمات ارزنده يی در نشر فرهنگ و ايجاد مدارس داشت. او هم چنين با اشعار ميهنی شورانگيز خود در دوران مشروطه و بعد از آن به دفاع از آزادی و آرمانهای انقلابی می پرداخت.
حاج ميرزا يحيی دولت آبادی در سال 1241شمسی در دولت آباد اصفهان متولد شد. از اوان جوانی به فعاليتهای سياسی روی آورد و تا چندی پس از استقرار مشروطيت به کارهای فرهنگی و تأسيس مدارس و انجمنها اشتغال داشت. او هم چنين چند دوره در مجلس شورای ملی سمت نمايندگی داشت.
 او در کنار فعاليتهای سياسی به فعاليتهای ادبي ( سرودن شعر، ترجمه داستانها و اشعار و تحرير کتب درسی) نيز می پرداخت.
يکی از آثار موفق او رمانی است به نام ”شهرناز“ که او آن را در سال 1295 شمسی نوشته است. ازجمله آثار او می توان از کتاب ”علی“ برای کودکان، و ”حيات يحيی“ درباره تاريخ معاصر، نام برد. هم چنين برخی از اشعار او در دفتری با نام ”ارديبهشت نامه“ به جای مانده است.
دولت آبادی روز جمعه 4آبان 1318 شمسی در تهران بر اثر سکته قلبی درگذشت.

درگذشت فريدون مشيری

آبان 1379: درگذشت فريدون مشيری


پشت اين نقاب خنده، پشت اين نگاه شاد
چهره خموش مرد ديگری است
مرد ديگری که سالهای سال
در سکوت و انزوای محض
بی اميد بی اميد بی اميد زيسته
مرد ديگری که پشت اين نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گريسته

فريدون مشيری، شاعری که با سادگی و صميميت و قلب مهربان و اشعار لطيفش، شاعر مهربانی، طبيعت و انسانيت ناميده شده است.
فريدون مشيری در30 شهريورماه 1305 در تهران چشم به دنيا گشود. او از دوران نوجوانی به شعر علاقمند شد و از همان سالها شعرسرودن را آغاز کرد به طوری که در اولين سالهای دوران دانشجويی، دفتری از غزل و مثنوی داشت و از 1330 به بعد آثارش را منتشر نمود که علاقمندان بسياری پيدا کرد. لطافت کلام او و صداقت او در شعر باعث شد که در دهه 30 او در زمره مهمترين شاعران معاصر ايران قرار بگيرد. آثار اوليه مشيری به صورت شعر موزون و مقفی بود که سرودن آن را هيچ گاه ترک نکرد. به نمونه يی از اشعار او که در قالب شعر کهن سروده است، توجه کنيد. اين سروده «نقش» نام دارد (از کتاب کلک صفحه 118 ):

نقش پايی مانده بود از من به ساحل چند جا
ناگهان شد محو با فرياد موجی سينه سا
آن که يکدم بر وجود من گواهی داده بود
از سر انکار می پرسيد: کو؟ کی؟ کی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و بر آن جای پا حيران شدم
از زبان بی زبانان می شنيدم نکته ها
اين جهان، دريا، زمان چون موج، ما مانند نقش
لحظه ای مهمان اين هستی ده هستی ربا
لحظه ای هستيم سرگرم تماشا ناگهان
يک قدم آن سوی تر پيوسته با باد هوا
باز می گفتم نه! اين سان داوری بی شک خطاست
فرق بسيارست بين نقش ما با نقش پا
فرق بسيار است بين جان انسان و حباب
هر دو بر بادند اما کارشان از هم جدا
مردمانی رنگ عالم را دگرگون کرده اند
هر يکی در کار خود نقش آفرين هم چون خدا
هر که بر لوح جهان نقشی نيفزايد ز خويش
بی گمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی ساز بايد، نقش برجاماندنی
تا چو جان خود جهان هم جاودان دارد تو را

نقش هستی ساز و برجاماندنی يی که شاعر خوب ميهن ما فريدون مشيری با اشعار لطيفش در پهنه ادبيات معاصر ميهن ما برجای گذاشت، هم چنان که در آخرين بيت سروده بالا، نام او را در جهان شعر جاودان کرد. مشيری همان هدف نهايی بنيانگذاران شعر نو را پيمود و يکی از چهره های خوب و تاثيرگذار شعر نو ايران شد. درپهنه محتوا او از لحاظ محتوا و مفهوم نيز با نگاهی تازه و نو به طبيعت و اشيا و اشخاص، و آميختن آنها با احساس و نازک انديشی خاص خود به شعرش چهره يی مشخص داده است.
مشيری در اشعارش همواره از مهربانی، طبيعت، صلح و انسانيت سخن می گفت. گاه برای کودکان ويتنامی که درآتش جنگی ويرانگر و نابودکننده می سوختند، می سرود و گاه برای بهار، گاه برای شب و ماه و گاه برای درختها و عشق. منتقد توانای شعر و ادبيات ميهنمان، دکتر عبدالحسين زرين کوب، در يکی از نوشته های خود نمونه يی از اشعار نو فريدون مشيری را نقل کرده و سپس درباره شعر فريدون مشيری چنين نوشته است:
 «با چنين زبان ساده، روشن و درخشانی است که فريدون مشيری واژه واژه با ما حرف می زند، حرفهايی را می زند که مال خود اوست. نه ابهام گرايی رندانه آن را تا حد هذيان، نامفهوم می کند، و نه شعار خالی از شعور آن را وسيله مريدپروری و خودنمايی می سازد. شعر و زبان در سخن او شاعری را تصوير می کند که هيچ ميل ندارد خود را غير از آن چه هست، بيش از آن چه هست و فراتر از آن چه هست نشان بدهد. او شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و ديدگاه خاص، خود را از بيشترينه اهل عصر جدا سازد. بی روی و ريا عشق را می ستايد، انسان را می ستايد و ايران را که جان او به فرهنگ آن بسته است، دوست دارد».
مشيری شاعری توانا و صاحب سبک بود، شعر او به شکلی اصيل و نرم، ريشه در شعر اصيل و کهن ايران دارد گويی که او ادامه يی از جويباری است که از دوران رودکی آغاز شد و در گذر از قرنها از نيما عبور کرد. دلبستگی و توان و تسلط مشيری در ادب کهن، موجب آن شده که ما برخی از شاعران کهن ايران را با حال و هوای شعر نيمايی در مشيری باز يابيم. نمونه يی از شعرهای لطيف مشيری که در ياد اغلب شعردوستان ميهنمان است، شعری است به نام کوچه که شايد بتوان آن را گويای شخصيت کامل شعری مشيری دانست:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد، عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آمد تو بمن گفتی ازين عشق حذر کن!
لحظه يی چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرميدم نگسستم
باز گفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم
اشکی از شاخه فروريخت
مرغکی، ناله تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد، ماه برعشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای در دامن اندوه کشيدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

درباره مشيری و شعر مشيری منتقدين بسياری نظر داده اند. اما در ميان منتقدين خارجی، ردلف گليکه، نويسنده و پژوهشگر سوئيسی که در رشته ادبيات فارسی تحصيل و تحقيق کرده است، در مقاله يی به نام «die tot» درباره شعر فريدون مشيری چنين داوری کرده است:
 «چنين به نظر می رسد که فريدون مشيری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه وسعت دانشش و اطمينان و حساسيت در جمله بنديش آن شکاف در واقع مصنوعی را که در گذشته نزديک کشمکش هايی ميان به اصطلاح نوپردازان و سنت گرايان ايجاد شده بود، ببندد».
درباره شاعر توانای ميهنمان فريدون مشيری، بايدگفت که او به رغم حاکميت زمستان اجتماعی ميهنش، چشم انتظار «خنده خورشيد» بود که اگر چه «باغ و بهار» را در زير سرمای زمستان پژمرده می ديد، ولی باز «سر راه شکوفه های بهار»، «با تمام وجود گريه شوق» سرمی داد و به «بهاری که در راه» بود، و «با ساز و سرود» از راه خواهد رسيد، و «به پرستو، به گل و به سبزه، درود» می فرستاد. بله مشيری هرگز از ياد خود، «آن چه اژدها فکند و ربود» را محو نکرد و «کبوتران اميد» ش را همواره «بال در بال» پرواز داد و «پيش پای سحر» و «سر راه صبا» به «افشاندن گل و سوزاندن عود» پرداخت.
مشيری اشعار زيبايی نيز برای ترانه سرود که در زمره زيباترين ترانه های کلاسيک ايرانی است و توسط بسياری از خوانندگان برجسته ايران و از جمله بانوی هنر و آواز ايران، خانم مرضيه، خوانده شده است. از جمله اين ترانه ها ترانه يی است به نام سرود گل که قسمتهايی از آن را در زير ملاحظه می کنيد:

سالها می رود که از اين دشت
بوی گل يا پرنده يی نگذشت
ماه ديگر دريچه يی نگشود
مهر ديگر تبسمی ننمود
اهرمن می گذشت و هر قدمش
ضربه هول و مرگ و وحشت بود!
بانگ مهميزهای آتش ريز
رقص شمشيرهای خون آلود
اژدها می گذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود
وز نفس های تند زهرآگين
باد، همرنگ شعله برمی خاست
دود بر روی دود می افزود
هرگز از ياد دشتبان نرود
آن چه را اژدها فکند و ربود
اشک در چشم برگها نگذاشت
مرگ نيلوفران ساحل رود
دشمنی، کرد با جهان پيوند
دوستی، گفت با زمين بدرود
شايد ای خستگان وحشت دشت!
شايد ای ماندگان ظلمت شب!
در بهاری که می رسد از راه
گل خورشيد آرزوهامان
سر زد از لای ابرهای حسود
شايد اکنون کبوتران اميد
بال در بال آمدند فرود
پيش پای سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو، به گل، به سبزه، درود!

فريدون مشيری آثار معروف و متعددی را سروده است. او به تدريج مجموعه اشعار خود را طی سالهای دهه 30 تا 50 منتشر کرد که مهمترين مجموعه های شعر او عبارتند از: ”تشنه توفان“ (که در سال 1334 منتشر شد)، ”گناه دريا“ (در سال 1335)، ”نايافته “ (1336)، ”ابر“ (1340)، ”ابر و کوچه“ (1346)، ”بهار را باورکن“ (1347) و مجموعه ”پرواز با خورشيد“ (1348).
از ديگر فعاليتهای مشيری گردآوری و انتشار منتخبی از گفتار شيخ ابوسعيد ابوالخير با عنوان ”يکسو نگريستن و يکسان نگريستن“ بود.
مشيری که که در سالهای اخير به بيماری سرطان خون مبتلا شده بود، سرانجام در سوم آبان 79 در سن 74سالگی در يکی از بيمارستانهای تهران درگذشت.

رهبر مقاومت، آقای مسعود رجوی، در پيام تسليتی به همين مناسبت، درگذشت فريدون مشيری، شاعر توانای ايران را ضايعه يی برای فرهنگ و هنر ميهنمان توصيف کرد و افزود:
 «مشيری، شاعر بزرگ ايران، در دوران خمينی دجال و بازماندگان او، از اين رژيم دوری جسته و به رغم همه فشارها، از هرگونه تأييد يا همراهی با آن خودداری کرد».

Wednesday 16 October 2013

فرخی يزدی سرودخوان آزادی


از حصير شيخ آيد دم به دم بوی ريا
چاره يی براين ريا و بوريا بايد نمود



محمد فرخی يزدی شاعری است که قلمش را برای ترويج و دفاع از آزادی و انقلاب به کار گرفت. شعر فرخی، فراخوانی برای آزاد زيستن و مبارزه برای تحقق آزادی است. شعر او از سويي وصف حال رنجديدگان و محرومين جامعه و بازتاب خشم وخروش آنها عليه بی عدالتی و استثمار است؛ از سوی ديگر افشاگر ستم و سرکوبی حاکمان و مرتجعان ضدمردمی.
فرخی در سال 1264 شمسی (حدود 20سال قبل از انقلاب مشروطيت) در يزد و در يک خانواده متوسط به دنيا آمد. در مدارس قديمی يزد، همراه با تحصيل در زبان فارسی، بخشی از مقدمات عربی را هم فراگرفت. در همان شهر به کار در نانوايی و پارچه بافی مشغول شد. در اوايل جنبش مشروطيت، در يزد به دفاع از مشروطه برخاست. در 25سالگی درباره ظلم و فجايع حاکم وقت يزد، قطعه يی سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد. به خاطر همين سروده، دستگيرش کرده و به زندان انداختند و لبهايش را به هم دوختند. چندماه بعد، فرخی از زندان يزد گريخت و به تهران رفت. در آن زمان احمد شاه، آخرين پادشاه قاجار، حکومت می کرد.
فرخی در بحبوحه انقلاب مشروطيت در شمار شاعران و روزنامه نگاران آزاديخواهی هم چون ميرزاده عشقی، جسورانه به دفاع از دستاوردهای انقلاب مردم پرداخت و با عوامل دربار و استعمار انگليس درآويخت. افشاگريهای او عليه دولت دست نشانده وثوق الدوله و قرارداد ننگين و استعماری معروفش باعث شد که او را به زندان بيندازند. روزنامه او به نام "توفان" گويای افکار ترقيخواهانه او بود و پی درپی از سوی عوامل ديکتاتوری رضاخان توقيف می شد و او هربار روزنامه ديگری منتشر می کرد. فرخی آشکارا در سرمقاله نشريه اش خواستار محاکمه رضاخان شد. نثر ساده و شيوا و بيان صريح و تند انتقادی او برای مردم بسيار جاذبه داشت و شجاعتش او را از محبوبترين روزنامه نگاران مردم ايران کرد.
                    
ناي آزادی کند چون نی نوای انقلاب
باز خون سازد جهان را نينوای انقلاب
دل چه می خواهم نباشد در حديث عشق دوست
جان چه کار آيد نگردد گر فدای انقلاب

فرخی به عنوان نماينده دوره هفتم مجلس شورای ملی انتخاب شد.اما به دليل خفقان حاکم بر مجلس به ناچار از مجلس بيرون آمد و چون تأمين جانی نداشت، مخفيانه ايران را ترک کرد و روزنامه توفان هم برای هميشه تعطيل شد. در خارج از ايران، مدتی در روسيه بود و سپس بالاجبار به آلمان رفت. در آلمان بلافاصله روزنامه پيکار را منتشر کرد. با شکايت دولت ايران، روزنامه پيکار هم در آلمان توقيف شد. بعد از آن روزنامه نهضت را راه انداخت. با اقدامات دولت ايران، ادارة شهربانی آلمان فرخی را مجبور کرد که از آلمان خارج شود. سرانجام باتوطئه يی که توسط تيمورتاش طراحی کردنداو را به تهران کشاندند.
فرخی در سال 1312 شمسی وارد تهران شد در حالی که از فقر بسيار در مضيقه بود. مأموران اطلاعات شهربانی رضا خان يکی از طلبکارانش را تحريک کرده و به خاطر 50تومان قرض فرخی را دستگير و زندانی کردند. فرخی با آن که در زندان هيچ امکاني برای نوشتن در اختيار نداشت، اما يکی از زيباترين غزلهای سياسی اش را سرود. شعري که، زمانه ما را هم به تصوير کشيده و راه مقابله و مبارزه با تماميِ ديکتاتورها را نمايان می کند:

تپيدنهاي دلها ناله شد، آهسته آهسته
رساتر گر شود اين ناله ها، فرياد می گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آيد، که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنه فولاد می گردد
دلم از اين خرابيها بُـوَد خوش، زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد، آباد می گردد
ز بيداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار و عَـلَم، چون کاوة حداد می گردد
به ويرانيِ اين اوضاع، هستم مطمئن، زانرو
که بنيان جفا و جور، بی بنياد می گرد
د

يکی از زندانيان سياسی آن روزگار نوشته است: "روزی فرخی در محبس پشت پنجره آمد و در حالی که به حياط نگاه می کرد، با صدای بلند گفت: ای محبوسين محترم، من فرخی يزدی لب دوخته ام، مدير روزنامه توفان که به جرم حق گويی و حق نويسی، ظالمانه توقيف شده و نماينده دارالشورای ملی هستم. به گناه اعتراض و تکلم عليه يک قانون جابرانه و زيانبخش مغضوب و متعاقب شدم".
سرانجام در زندان به دست پزشک احمدی عامل سرسپرده رضاخان به وسيله تزريق آمپول هوا به شهادت رسيد.
عوامل رضاخان در روزنامه های وابسته آن روزگار اعلام کرده بودند که "محمد فرخی فرزند ابراهيم در تاريخ 25مهر1318 به مرض مالاريا و نفريت فوت کرده است".

25مهر 1368 – 17اکتبر: درگذشت استاد مرتضی حنانه، استاد بزرگ موسيقی ايرانی

استاد مرتضی حنانه،‌ استاد بزرگ موسیقی ایرانی
استاد مرتضی حنانه،‌ استاد بزرگ موسیقی ایرانی


روز 25مهر سال 1368 استاد مرتضى حنانه در گذشت. استاد مرتضى حنانه در 11 اسفند سال 1301 در خانواده يى فرهيخته زاده شد. پدرش از خدمتگزاران به علم و هنر ايران بود. مرتضى حنانه پس از تحصيل در هنرستان موسيقى به عنوان بهترين نوازنده سلوى اركستر سمفونيك تهران شناخته شد. حنانه در سالهاى بعد، در انستيتوى موسيقى واتيكان در زمينه هاى گوناگون ازجمله آهنگسازى و هارمونى، به تحصيل پرداخت. حنانه در سال1340، به ايران بازگشت و در سال 1341 يك اركستر سمفونيك به نام اركستر بزرگ فارابى، براى اجراى آهنگهاى ايرانى در راديو تشكيل داد. بانوى بزرگ آواز ايران، مرضيه نيز در زمره نادر خوانندگانى بود كه استاد حنانه چندين ترانه زيبا را ضبط و اجرا كرد. از استاد حنانه آثارى به جاى مانده كه برخى از آنها عبارتند از”سوئيت شهر مرجان“، ”كاپريس براى پيانو و اركستر“، ”خواب يك شيطان كوچك“، ”قطعه يى براى پيانو سلو براى نيما يوشيج“، ”صبر و ظفر“ براى اركستر مجلسى با پيانو و هارپ، و دهها ترانه و آثار ديگر. يكى از آثار استاد حنانه، سرود ”ايران ميهن شهيدان“ است كه آن را شخصاً تنظيم، اجرا و ضبط نمود و به سازمان مجاهدين خلق ايران هديه داد. سرانجام دفتر زندگى اين هنرمند برجسته در نيمه شب 25مهرماه سال 1368، به دنبال يك بيمارى كوتاه، و ممانعت رژيم آخوندها از خروج او از ايران براى معالجه، بسته شد. يادش گرامى باد.

*************************


«هنگامى كه از ايتاليا به ايران آمدم، زياد فكر كردم. حال زمانى بود كه آن دانشى كه آرزويش را داشتم به دست آورده بودم و فقط مانده بود تصميم بگيرم با آن دانش چه كار كنم و چه نوع از موسيقى را ارائه دهم.
اول گفتم «دوده كافونيك» كار كنم. ولى اين چه معنايى داشت؟ با خودم گفتم اگر خيلى خوب بنويسم، تازه بهتر از «شوتنبرگ» كه نمى توانم بنويسم، او صاحب مكتب به شمار مى رود و مكتبش يكى از بزرگترينهاى آلمان است كه همه جهان آن را پذيرفته اند. ولى اگر كار من را يك ايرانى گوش كند چه خواهد گفت؟ مى گويد اين كار اگر هم خيلى با ارزش باشد، باز هم ربطى به ايران ندارد و چيزى به فرهنگ غرب افزوده است. درحالى كه ما مى خواهيم آهنگسازان ايرانى با آثارى كه ارزش دارند، به فرهنگ كشورشان چيزى بيفزايند»
.
شادروان مرتضى حنانه، پس از بازگشت به ايران
شادروان مرتضى حنانه ازجمله موسيقيدانان نوآور و انديشمندى بود كه با خلاقيتهاى خود سهمى ارزنده در بنيانگذارى موسيقى علمى در ايران دارد.
حنانه در سال1301 در تهران متولد شد و از كودكى، زمانى كه بيش از 8-9سال نداشت، به موسيقى روى آورد. و با نواختن نى به عضويت گروه پيشاهنگان جوان پيوست.
سپس به هنرستان عالى موسيقى رفت و زير نظر غلامحسين مين باشيان به فراگيرى اصول نظرى و عملى موسيقى غربى پرداخت. او به طور همزمان فلوت و هورن را نزد استادان وقت آموخت.
او مدتى زير نظر استاد پرويز محمود آموزش ديد و عضو اركستر سمفونيك تهران، كه رهبريش با پرويز محمود بود، در آمد. بعد از چند سال، حنانه رهبرى اركستر را به عهده گرفت.
استعداد سرشار حنانه به حدى بود كه وقتی در سال 1332 در جشن هزاره بوعلى سينا آثارش را با همسرايى و اركستر سمفونيك عرضه كرد، سفير ايتاليا به او بورسيه هنرى تحصيل در ايتاليا را داد و حنانه براى تكميل تحصيلات خود به كنسرواتور واتيكان عزيمت كرد.
حنانه در ايتاليا روى موسيقى فيلم مطالعات گسترده يى كرد و در سالهاى بعد، پس از بازگشت به ايران، آثار بسيار ارزنده يى چون موزيك فيلم «هزار دستان» را خلق كرد.
شادروان حنانه هم چنين در زمينه ترجمه متون فيلمهاى ايتاليايى فعال بود و بسيارى از فيلمهاى ايتاليايى آن دوره را ترجمه كرده است.
حنانه موسيقيدانى برجسته و خلاق بود كه سوداى نوآورى در موسيقى ايران و استفاده از ابزار و آلات موسيقى غربى را در سر داشت. با وجود اين، دلش براى ايران و فرهنگ ايران مى تپيد و همواره آرزو مى كرد كه در ميهنى با فرهنگى شكفته و نو زندگى كند.
شادروان حنانه از موسيقيدانانى بود كه پس از پيروزى انقلاب با همكارى با نهاد ترانه و سرود سازمان مجاهدين خلق، چند سرود از مجموعه سرودهاى سازمان را تنظيم كرد. سرود زيباى ميهن شهيدان از آثار زيبا و ماندنى استاد حنانه است كه در كارنامه هنرى او جايگاه ويژه يى دارد. حنانه پس از انقلاب بيشتر اوقات خود را به پژوهش درباره موسيقى كهن ايران اختصاص داد و عاقبت در 24مهر 1368 بر اثر سكته قلبى جهان را بدرود گفت.

17اکتبر 1849 - 25مهر: درگذشت فردريک شوپن، موسيقيدان بزرگ لهستانی

فردریک شوپن
فردریک شوپن
روز 17اکتبر سال 1849 فردريک شوپن در سن 39سالگی بر اثر ابتلا به بيماری سل درگذشت. شوپن در سال 1810 در لهستان متولد شد. در هفت سالگی پيانو می نواخت و نخستين کنسرت خود را که موجب شهرت او شد، در هشت سالگی اجرا کرد. در آغاز جوانی به فرانسه مهاجرت کرد و در آن جا کنسرتهای بسياری را اجرا کرد. او سبک نواختن پيانو را ارتقا داد. در آثار شوپن جنبه شاعرانه و رمانتيک قدرتمندی وجود دارد. شوپن در طی همين عمر کوتاه خود با آثاری که عمدتاً برای پيانو نوشته، در زمره برجسته ترين موسيقيدانان جهان قرار گرفت.

5مهر 1318 – 17اکتبر: شهادت فرخی يزدی، مبارز پرشور و ترانه سرای آزادی

روز 25مهر سال 1318 فرخی يزدی، شاعر آزاده ايران، به شهادت رسيد. محمد فرخی در سال 1302 قمری (1264 شمسی) در يزد و در يک خانواده متوسط به دنيا آمد. در اوايل جنبش مشروطيت، فرخی با وجود دوری از تهران و ساير کانونهای جنبش مشروطه، به دفاع از مشروطه برخاست. فرخی در سال 7 هجری قمري, و در زمان احمدشاه قاجار، شعری درباره ظلم ها و فجايع حاکم وقت يزد -ضيغم الدوله- سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد که به همين جهت به زندان افتاد. چند ماه بعد فرخی از زندان يزد گريخت و به تهران رفت. يکسال پس از روی کارآمدن رضاخان، فرخی توانست با مشکلات زيادی امتياز روزنامه توفان را بگيرد و در آن به دفاع از آزادی بپردازد. اين روزنامه در عرض 7سال، 15بار توقيف شد. اما فرخی هر بار با استفاده از روزنامه های ديگری هم چون ستاره شرق، قيام و پيکار، مقالات انقلابی خود را انتشار می داد. با اوج گرفتن دستگيری آزاديخواهان، فرخی ايران را ترک کرد ولی در خارج از ايران هم به خاطر انتشار افکار آزاديخواهانه بر ضد استبداد و هم چنين عليه استعمار انگليس مورد تعقيب قرار گرفت و ناچار شد از بيراهه با پای برهنه به ايران بازگردد. فرخی در سال 1316 شمسی به جرم شعرهايی که عليه رضاشاه سروده بود، به 27ماه حبس تأديبی محکوم شد. سرانجام پس از 2سال زندان و شکنجه، دژخيمان رضاشاه برای خاموش ساختن فرخی، او را به بيمارستان شهربانی منتقل کردند و پزشک جلادی به نام ”پزشک احمدی“ با آمپول هوا فرخی را در تاريخ 25مهر 1318 به شهادت رساند. 
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادي
دست خود زجان شستم از برای آزادي
اين مطلع سروده يی از فرخی يزدی است که پس از انقلاب مشروطيت، انگيزاننده تمامی نسلهای ايران زمين در تلاش جهت کسب آزادی بوده است.