از حصير شيخ آيد دم به دم بوی ريا
چاره يی براين ريا و بوريا بايد نمود
محمد فرخی يزدی شاعری است که قلمش را برای ترويج و دفاع از آزادی و انقلاب به کار گرفت. شعر فرخی، فراخوانی برای آزاد زيستن و مبارزه برای تحقق آزادی است. شعر او از سويي وصف حال رنجديدگان و محرومين جامعه و بازتاب خشم وخروش آنها عليه بی عدالتی و استثمار است؛ از سوی ديگر افشاگر ستم و سرکوبی حاکمان و مرتجعان ضدمردمی.
فرخی در سال 1264 شمسی (حدود 20سال قبل از انقلاب مشروطيت) در يزد و در يک خانواده متوسط به دنيا آمد. در مدارس قديمی يزد، همراه با تحصيل در زبان فارسی، بخشی از مقدمات عربی را هم فراگرفت. در همان شهر به کار در نانوايی و پارچه بافی مشغول شد. در اوايل جنبش مشروطيت، در يزد به دفاع از مشروطه برخاست. در 25سالگی درباره ظلم و فجايع حاکم وقت يزد، قطعه يی سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد. به خاطر همين سروده، دستگيرش کرده و به زندان انداختند و لبهايش را به هم دوختند. چندماه بعد، فرخی از زندان يزد گريخت و به تهران رفت. در آن زمان احمد شاه، آخرين پادشاه قاجار، حکومت می کرد.
فرخی در بحبوحه انقلاب مشروطيت در شمار شاعران و روزنامه نگاران آزاديخواهی هم چون ميرزاده عشقی، جسورانه به دفاع از دستاوردهای انقلاب مردم پرداخت و با عوامل دربار و استعمار انگليس درآويخت. افشاگريهای او عليه دولت دست نشانده وثوق الدوله و قرارداد ننگين و استعماری معروفش باعث شد که او را به زندان بيندازند. روزنامه او به نام "توفان" گويای افکار ترقيخواهانه او بود و پی درپی از سوی عوامل ديکتاتوری رضاخان توقيف می شد و او هربار روزنامه ديگری منتشر می کرد. فرخی آشکارا در سرمقاله نشريه اش خواستار محاکمه رضاخان شد. نثر ساده و شيوا و بيان صريح و تند انتقادی او برای مردم بسيار جاذبه داشت و شجاعتش او را از محبوبترين روزنامه نگاران مردم ايران کرد.
چاره يی براين ريا و بوريا بايد نمود
محمد فرخی يزدی شاعری است که قلمش را برای ترويج و دفاع از آزادی و انقلاب به کار گرفت. شعر فرخی، فراخوانی برای آزاد زيستن و مبارزه برای تحقق آزادی است. شعر او از سويي وصف حال رنجديدگان و محرومين جامعه و بازتاب خشم وخروش آنها عليه بی عدالتی و استثمار است؛ از سوی ديگر افشاگر ستم و سرکوبی حاکمان و مرتجعان ضدمردمی.
فرخی در سال 1264 شمسی (حدود 20سال قبل از انقلاب مشروطيت) در يزد و در يک خانواده متوسط به دنيا آمد. در مدارس قديمی يزد، همراه با تحصيل در زبان فارسی، بخشی از مقدمات عربی را هم فراگرفت. در همان شهر به کار در نانوايی و پارچه بافی مشغول شد. در اوايل جنبش مشروطيت، در يزد به دفاع از مشروطه برخاست. در 25سالگی درباره ظلم و فجايع حاکم وقت يزد، قطعه يی سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد. به خاطر همين سروده، دستگيرش کرده و به زندان انداختند و لبهايش را به هم دوختند. چندماه بعد، فرخی از زندان يزد گريخت و به تهران رفت. در آن زمان احمد شاه، آخرين پادشاه قاجار، حکومت می کرد.
فرخی در بحبوحه انقلاب مشروطيت در شمار شاعران و روزنامه نگاران آزاديخواهی هم چون ميرزاده عشقی، جسورانه به دفاع از دستاوردهای انقلاب مردم پرداخت و با عوامل دربار و استعمار انگليس درآويخت. افشاگريهای او عليه دولت دست نشانده وثوق الدوله و قرارداد ننگين و استعماری معروفش باعث شد که او را به زندان بيندازند. روزنامه او به نام "توفان" گويای افکار ترقيخواهانه او بود و پی درپی از سوی عوامل ديکتاتوری رضاخان توقيف می شد و او هربار روزنامه ديگری منتشر می کرد. فرخی آشکارا در سرمقاله نشريه اش خواستار محاکمه رضاخان شد. نثر ساده و شيوا و بيان صريح و تند انتقادی او برای مردم بسيار جاذبه داشت و شجاعتش او را از محبوبترين روزنامه نگاران مردم ايران کرد.
ناي آزادی کند چون نی نوای انقلاب
باز خون سازد جهان را نينوای انقلاب
دل چه می خواهم نباشد در حديث عشق دوست
جان چه کار آيد نگردد گر فدای انقلاب
فرخی به عنوان نماينده دوره هفتم مجلس شورای ملی انتخاب شد.اما به دليل خفقان حاکم بر مجلس به ناچار از مجلس بيرون آمد و چون تأمين جانی نداشت، مخفيانه ايران را ترک کرد و روزنامه توفان هم برای هميشه تعطيل شد. در خارج از ايران، مدتی در روسيه بود و سپس بالاجبار به آلمان رفت. در آلمان بلافاصله روزنامه پيکار را منتشر کرد. با شکايت دولت ايران، روزنامه پيکار هم در آلمان توقيف شد. بعد از آن روزنامه نهضت را راه انداخت. با اقدامات دولت ايران، ادارة شهربانی آلمان فرخی را مجبور کرد که از آلمان خارج شود. سرانجام باتوطئه يی که توسط تيمورتاش طراحی کردنداو را به تهران کشاندند.
فرخی در سال 1312 شمسی وارد تهران شد در حالی که از فقر بسيار در مضيقه بود. مأموران اطلاعات شهربانی رضا خان يکی از طلبکارانش را تحريک کرده و به خاطر 50تومان قرض فرخی را دستگير و زندانی کردند. فرخی با آن که در زندان هيچ امکاني برای نوشتن در اختيار نداشت، اما يکی از زيباترين غزلهای سياسی اش را سرود. شعري که، زمانه ما را هم به تصوير کشيده و راه مقابله و مبارزه با تماميِ ديکتاتورها را نمايان می کند:
تپيدنهاي دلها ناله شد، آهسته آهسته
رساتر گر شود اين ناله ها، فرياد می گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آيد، که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنه فولاد می گردد
دلم از اين خرابيها بُـوَد خوش، زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد، آباد می گردد
ز بيداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار و عَـلَم، چون کاوة حداد می گردد
به ويرانيِ اين اوضاع، هستم مطمئن، زانرو
که بنيان جفا و جور، بی بنياد می گردد
يکی از زندانيان سياسی آن روزگار نوشته است: "روزی فرخی در محبس پشت پنجره آمد و در حالی که به حياط نگاه می کرد، با صدای بلند گفت: ای محبوسين محترم، من فرخی يزدی لب دوخته ام، مدير روزنامه توفان که به جرم حق گويی و حق نويسی، ظالمانه توقيف شده و نماينده دارالشورای ملی هستم. به گناه اعتراض و تکلم عليه يک قانون جابرانه و زيانبخش مغضوب و متعاقب شدم".
سرانجام در زندان به دست پزشک احمدی عامل سرسپرده رضاخان به وسيله تزريق آمپول هوا به شهادت رسيد.
عوامل رضاخان در روزنامه های وابسته آن روزگار اعلام کرده بودند که "محمد فرخی فرزند ابراهيم در تاريخ 25مهر1318 به مرض مالاريا و نفريت فوت کرده است".
No comments:
Post a Comment