Friday 25 October 2013

قهرمان عبدالرضا رجبی


ياد مجاهد صديق و صبور، عبدالرضا رجبی گرامی باد

باهم كليپي را تماشا مي كنيم كه از بدو تهيه آن بسياري رخداد ها بوده. ازجمله درمصاحبه اي كه مشاهده ميكنيم، دختر مجاهد قهرمان عبدالرضا  ، فائزه رجبي، در حمله وحشيانه نيروهاي مالكي به اشرف ، درحالي كه همراه با ساير همرزمانش در برابر حمله با دست خالي ايستادگي كردند بشهادت رسيد.


جنبش تنباکوعليه قرارداد رژی

7آبان 1271- 29اکتبر: جنبش تنباکوعليه قرارداد رژی

سال 1270 شمسی (114سال قبل) به دنبال اعتراضات و درگيريهای خونين مردم عليه قرارداد رژي, ناصرالدين شاه مجبور به لغو اين امتياز گرديد و بدين ترتيب اولين حرکت سراسری مردم ايران عليه حاکميت استبدادی و قرارداد استعماری به ثمر رسيد.
 در اين اعتراض سراسری زنان ايران نيز به طور وسيع حضور داشتند. مدتی بعد از حرکت مردم، روحانيت به ميدان آمد و تازه هفده ماه پس از امضای قرارداد آيت الله ميرزا محمدحسن شيرازی مرجع بزرگ زمان که در سامرا می زيست، به دليل فشار توده های محروم و نيز بر اثر اصرار و پافشاری سيد جمال الدين اسدآبادی طی نامه محترمانه يی به ناصرالدين شاه خواستار لغو امتياز گرديد و وقتی با سکوت و بی تفاوتی شاه روبرو شد، فتوای تحريم استعمال توتون و تنباکو را صادر کرد. مردم ايران برای اولين بار بود که در جنبش تنباکو فهميدند که می توانند با اتحاد و يکپارچگی ديکتاتوری 50ساله ناصرالدين شاه را نيز وادار به تسليم کنند. 
 
 ناصرالدين شاه نيز که خود را ولی امر مسلمين می دانست و بقيه مردم را خلق شده به خاطر خودش و برده اميالش می پنداشت، به توصيه يکی از روحانيون درباری حکم تبعيد ميرزای آشتيانی که از علمای تهران و مخالف قرارداد بود را صادر کرد ولی اين کار به آتش عصيان مردم دامن زد و جمعيت تظاهرکننده درحالی که زنان در پيشاپيش آنان بودند، به سمت مسجد شاه حرکت کردند. در مسجد شاه مردم خشمگين امام جمعه تهران را که به تهديد مردم پرداخته بود، با فحش و شعار از منبر پايين کشيدند و سرانجام با لغو امتياز از جانب شاه، مردم آرام شدند. 
 
جنبش تنباکو به عنوان اولين حرکت گسترده و قهرآميز بر عليه استبداد و استعمار که توانست به طور چشمگيری زنان مبارز ايرانی را هم به ميدان بکشاند وانقلاب مشروطه را زمينه سازی کند، از اهميت ويژه يی برخوردار است. اين اعتراض اجتماعی عليه شاه مستبد و قراردادهای ميهن بربادده او آنقدر قوی بود که حتی در خود دربار هم زنان قليانها را شکستند. زنان هم چنين با آتش زدن تنباکو و شکستن چپق و قليان، اين تحريم را به پيروزی رساندند.

يحيی دولت آبادی، شاعر ميهن پرست معاصر ايران

4آبان 1318 - 26اکتبر: درگذشت يحيی دولت آبادی، شاعر ميهن پرست معاصر ايران

ای جوانان وطن نوبت آزادی ماست
روز عيش و طرب و خرمی و شادی ماست
خون خود در ره اين خاک روان بايد کرد
آن چه بايد بنماييم همان بايد کرد
يحيی دولت آبادی يکی از پيشقدمان آزادی دوران مشروطيت بود که نقش موثری در پيشرفت اهداف انقلاب مشروطه و خدمات ارزنده يی در نشر فرهنگ و ايجاد مدارس داشت. او هم چنين با اشعار ميهنی شورانگيز خود در دوران مشروطه و بعد از آن به دفاع از آزادی و آرمانهای انقلابی می پرداخت.
حاج ميرزا يحيی دولت آبادی در سال 1241شمسی در دولت آباد اصفهان متولد شد. از اوان جوانی به فعاليتهای سياسی روی آورد و تا چندی پس از استقرار مشروطيت به کارهای فرهنگی و تأسيس مدارس و انجمنها اشتغال داشت. او هم چنين چند دوره در مجلس شورای ملی سمت نمايندگی داشت.
 او در کنار فعاليتهای سياسی به فعاليتهای ادبي ( سرودن شعر، ترجمه داستانها و اشعار و تحرير کتب درسی) نيز می پرداخت.
يکی از آثار موفق او رمانی است به نام ”شهرناز“ که او آن را در سال 1295 شمسی نوشته است. ازجمله آثار او می توان از کتاب ”علی“ برای کودکان، و ”حيات يحيی“ درباره تاريخ معاصر، نام برد. هم چنين برخی از اشعار او در دفتری با نام ”ارديبهشت نامه“ به جای مانده است.
دولت آبادی روز جمعه 4آبان 1318 شمسی در تهران بر اثر سکته قلبی درگذشت.

درگذشت فريدون مشيری

آبان 1379: درگذشت فريدون مشيری


پشت اين نقاب خنده، پشت اين نگاه شاد
چهره خموش مرد ديگری است
مرد ديگری که سالهای سال
در سکوت و انزوای محض
بی اميد بی اميد بی اميد زيسته
مرد ديگری که پشت اين نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گريسته

فريدون مشيری، شاعری که با سادگی و صميميت و قلب مهربان و اشعار لطيفش، شاعر مهربانی، طبيعت و انسانيت ناميده شده است.
فريدون مشيری در30 شهريورماه 1305 در تهران چشم به دنيا گشود. او از دوران نوجوانی به شعر علاقمند شد و از همان سالها شعرسرودن را آغاز کرد به طوری که در اولين سالهای دوران دانشجويی، دفتری از غزل و مثنوی داشت و از 1330 به بعد آثارش را منتشر نمود که علاقمندان بسياری پيدا کرد. لطافت کلام او و صداقت او در شعر باعث شد که در دهه 30 او در زمره مهمترين شاعران معاصر ايران قرار بگيرد. آثار اوليه مشيری به صورت شعر موزون و مقفی بود که سرودن آن را هيچ گاه ترک نکرد. به نمونه يی از اشعار او که در قالب شعر کهن سروده است، توجه کنيد. اين سروده «نقش» نام دارد (از کتاب کلک صفحه 118 ):

نقش پايی مانده بود از من به ساحل چند جا
ناگهان شد محو با فرياد موجی سينه سا
آن که يکدم بر وجود من گواهی داده بود
از سر انکار می پرسيد: کو؟ کی؟ کی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و بر آن جای پا حيران شدم
از زبان بی زبانان می شنيدم نکته ها
اين جهان، دريا، زمان چون موج، ما مانند نقش
لحظه ای مهمان اين هستی ده هستی ربا
لحظه ای هستيم سرگرم تماشا ناگهان
يک قدم آن سوی تر پيوسته با باد هوا
باز می گفتم نه! اين سان داوری بی شک خطاست
فرق بسيارست بين نقش ما با نقش پا
فرق بسيار است بين جان انسان و حباب
هر دو بر بادند اما کارشان از هم جدا
مردمانی رنگ عالم را دگرگون کرده اند
هر يکی در کار خود نقش آفرين هم چون خدا
هر که بر لوح جهان نقشی نيفزايد ز خويش
بی گمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی ساز بايد، نقش برجاماندنی
تا چو جان خود جهان هم جاودان دارد تو را

نقش هستی ساز و برجاماندنی يی که شاعر خوب ميهن ما فريدون مشيری با اشعار لطيفش در پهنه ادبيات معاصر ميهن ما برجای گذاشت، هم چنان که در آخرين بيت سروده بالا، نام او را در جهان شعر جاودان کرد. مشيری همان هدف نهايی بنيانگذاران شعر نو را پيمود و يکی از چهره های خوب و تاثيرگذار شعر نو ايران شد. درپهنه محتوا او از لحاظ محتوا و مفهوم نيز با نگاهی تازه و نو به طبيعت و اشيا و اشخاص، و آميختن آنها با احساس و نازک انديشی خاص خود به شعرش چهره يی مشخص داده است.
مشيری در اشعارش همواره از مهربانی، طبيعت، صلح و انسانيت سخن می گفت. گاه برای کودکان ويتنامی که درآتش جنگی ويرانگر و نابودکننده می سوختند، می سرود و گاه برای بهار، گاه برای شب و ماه و گاه برای درختها و عشق. منتقد توانای شعر و ادبيات ميهنمان، دکتر عبدالحسين زرين کوب، در يکی از نوشته های خود نمونه يی از اشعار نو فريدون مشيری را نقل کرده و سپس درباره شعر فريدون مشيری چنين نوشته است:
 «با چنين زبان ساده، روشن و درخشانی است که فريدون مشيری واژه واژه با ما حرف می زند، حرفهايی را می زند که مال خود اوست. نه ابهام گرايی رندانه آن را تا حد هذيان، نامفهوم می کند، و نه شعار خالی از شعور آن را وسيله مريدپروری و خودنمايی می سازد. شعر و زبان در سخن او شاعری را تصوير می کند که هيچ ميل ندارد خود را غير از آن چه هست، بيش از آن چه هست و فراتر از آن چه هست نشان بدهد. او شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و ديدگاه خاص، خود را از بيشترينه اهل عصر جدا سازد. بی روی و ريا عشق را می ستايد، انسان را می ستايد و ايران را که جان او به فرهنگ آن بسته است، دوست دارد».
مشيری شاعری توانا و صاحب سبک بود، شعر او به شکلی اصيل و نرم، ريشه در شعر اصيل و کهن ايران دارد گويی که او ادامه يی از جويباری است که از دوران رودکی آغاز شد و در گذر از قرنها از نيما عبور کرد. دلبستگی و توان و تسلط مشيری در ادب کهن، موجب آن شده که ما برخی از شاعران کهن ايران را با حال و هوای شعر نيمايی در مشيری باز يابيم. نمونه يی از شعرهای لطيف مشيری که در ياد اغلب شعردوستان ميهنمان است، شعری است به نام کوچه که شايد بتوان آن را گويای شخصيت کامل شعری مشيری دانست:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد، عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آمد تو بمن گفتی ازين عشق حذر کن!
لحظه يی چند بر اين آب نظر کن
آب آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرميدم نگسستم
باز گفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم
اشکی از شاخه فروريخت
مرغکی، ناله تلخی زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد، ماه برعشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم
پای در دامن اندوه کشيدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

درباره مشيری و شعر مشيری منتقدين بسياری نظر داده اند. اما در ميان منتقدين خارجی، ردلف گليکه، نويسنده و پژوهشگر سوئيسی که در رشته ادبيات فارسی تحصيل و تحقيق کرده است، در مقاله يی به نام «die tot» درباره شعر فريدون مشيری چنين داوری کرده است:
 «چنين به نظر می رسد که فريدون مشيری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه وسعت دانشش و اطمينان و حساسيت در جمله بنديش آن شکاف در واقع مصنوعی را که در گذشته نزديک کشمکش هايی ميان به اصطلاح نوپردازان و سنت گرايان ايجاد شده بود، ببندد».
درباره شاعر توانای ميهنمان فريدون مشيری، بايدگفت که او به رغم حاکميت زمستان اجتماعی ميهنش، چشم انتظار «خنده خورشيد» بود که اگر چه «باغ و بهار» را در زير سرمای زمستان پژمرده می ديد، ولی باز «سر راه شکوفه های بهار»، «با تمام وجود گريه شوق» سرمی داد و به «بهاری که در راه» بود، و «با ساز و سرود» از راه خواهد رسيد، و «به پرستو، به گل و به سبزه، درود» می فرستاد. بله مشيری هرگز از ياد خود، «آن چه اژدها فکند و ربود» را محو نکرد و «کبوتران اميد» ش را همواره «بال در بال» پرواز داد و «پيش پای سحر» و «سر راه صبا» به «افشاندن گل و سوزاندن عود» پرداخت.
مشيری اشعار زيبايی نيز برای ترانه سرود که در زمره زيباترين ترانه های کلاسيک ايرانی است و توسط بسياری از خوانندگان برجسته ايران و از جمله بانوی هنر و آواز ايران، خانم مرضيه، خوانده شده است. از جمله اين ترانه ها ترانه يی است به نام سرود گل که قسمتهايی از آن را در زير ملاحظه می کنيد:

سالها می رود که از اين دشت
بوی گل يا پرنده يی نگذشت
ماه ديگر دريچه يی نگشود
مهر ديگر تبسمی ننمود
اهرمن می گذشت و هر قدمش
ضربه هول و مرگ و وحشت بود!
بانگ مهميزهای آتش ريز
رقص شمشيرهای خون آلود
اژدها می گذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود
وز نفس های تند زهرآگين
باد، همرنگ شعله برمی خاست
دود بر روی دود می افزود
هرگز از ياد دشتبان نرود
آن چه را اژدها فکند و ربود
اشک در چشم برگها نگذاشت
مرگ نيلوفران ساحل رود
دشمنی، کرد با جهان پيوند
دوستی، گفت با زمين بدرود
شايد ای خستگان وحشت دشت!
شايد ای ماندگان ظلمت شب!
در بهاری که می رسد از راه
گل خورشيد آرزوهامان
سر زد از لای ابرهای حسود
شايد اکنون کبوتران اميد
بال در بال آمدند فرود
پيش پای سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو، به گل، به سبزه، درود!

فريدون مشيری آثار معروف و متعددی را سروده است. او به تدريج مجموعه اشعار خود را طی سالهای دهه 30 تا 50 منتشر کرد که مهمترين مجموعه های شعر او عبارتند از: ”تشنه توفان“ (که در سال 1334 منتشر شد)، ”گناه دريا“ (در سال 1335)، ”نايافته “ (1336)، ”ابر“ (1340)، ”ابر و کوچه“ (1346)، ”بهار را باورکن“ (1347) و مجموعه ”پرواز با خورشيد“ (1348).
از ديگر فعاليتهای مشيری گردآوری و انتشار منتخبی از گفتار شيخ ابوسعيد ابوالخير با عنوان ”يکسو نگريستن و يکسان نگريستن“ بود.
مشيری که که در سالهای اخير به بيماری سرطان خون مبتلا شده بود، سرانجام در سوم آبان 79 در سن 74سالگی در يکی از بيمارستانهای تهران درگذشت.

رهبر مقاومت، آقای مسعود رجوی، در پيام تسليتی به همين مناسبت، درگذشت فريدون مشيری، شاعر توانای ايران را ضايعه يی برای فرهنگ و هنر ميهنمان توصيف کرد و افزود:
 «مشيری، شاعر بزرگ ايران، در دوران خمينی دجال و بازماندگان او، از اين رژيم دوری جسته و به رغم همه فشارها، از هرگونه تأييد يا همراهی با آن خودداری کرد».

Wednesday 16 October 2013

فرخی يزدی سرودخوان آزادی


از حصير شيخ آيد دم به دم بوی ريا
چاره يی براين ريا و بوريا بايد نمود



محمد فرخی يزدی شاعری است که قلمش را برای ترويج و دفاع از آزادی و انقلاب به کار گرفت. شعر فرخی، فراخوانی برای آزاد زيستن و مبارزه برای تحقق آزادی است. شعر او از سويي وصف حال رنجديدگان و محرومين جامعه و بازتاب خشم وخروش آنها عليه بی عدالتی و استثمار است؛ از سوی ديگر افشاگر ستم و سرکوبی حاکمان و مرتجعان ضدمردمی.
فرخی در سال 1264 شمسی (حدود 20سال قبل از انقلاب مشروطيت) در يزد و در يک خانواده متوسط به دنيا آمد. در مدارس قديمی يزد، همراه با تحصيل در زبان فارسی، بخشی از مقدمات عربی را هم فراگرفت. در همان شهر به کار در نانوايی و پارچه بافی مشغول شد. در اوايل جنبش مشروطيت، در يزد به دفاع از مشروطه برخاست. در 25سالگی درباره ظلم و فجايع حاکم وقت يزد، قطعه يی سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد. به خاطر همين سروده، دستگيرش کرده و به زندان انداختند و لبهايش را به هم دوختند. چندماه بعد، فرخی از زندان يزد گريخت و به تهران رفت. در آن زمان احمد شاه، آخرين پادشاه قاجار، حکومت می کرد.
فرخی در بحبوحه انقلاب مشروطيت در شمار شاعران و روزنامه نگاران آزاديخواهی هم چون ميرزاده عشقی، جسورانه به دفاع از دستاوردهای انقلاب مردم پرداخت و با عوامل دربار و استعمار انگليس درآويخت. افشاگريهای او عليه دولت دست نشانده وثوق الدوله و قرارداد ننگين و استعماری معروفش باعث شد که او را به زندان بيندازند. روزنامه او به نام "توفان" گويای افکار ترقيخواهانه او بود و پی درپی از سوی عوامل ديکتاتوری رضاخان توقيف می شد و او هربار روزنامه ديگری منتشر می کرد. فرخی آشکارا در سرمقاله نشريه اش خواستار محاکمه رضاخان شد. نثر ساده و شيوا و بيان صريح و تند انتقادی او برای مردم بسيار جاذبه داشت و شجاعتش او را از محبوبترين روزنامه نگاران مردم ايران کرد.
                    
ناي آزادی کند چون نی نوای انقلاب
باز خون سازد جهان را نينوای انقلاب
دل چه می خواهم نباشد در حديث عشق دوست
جان چه کار آيد نگردد گر فدای انقلاب

فرخی به عنوان نماينده دوره هفتم مجلس شورای ملی انتخاب شد.اما به دليل خفقان حاکم بر مجلس به ناچار از مجلس بيرون آمد و چون تأمين جانی نداشت، مخفيانه ايران را ترک کرد و روزنامه توفان هم برای هميشه تعطيل شد. در خارج از ايران، مدتی در روسيه بود و سپس بالاجبار به آلمان رفت. در آلمان بلافاصله روزنامه پيکار را منتشر کرد. با شکايت دولت ايران، روزنامه پيکار هم در آلمان توقيف شد. بعد از آن روزنامه نهضت را راه انداخت. با اقدامات دولت ايران، ادارة شهربانی آلمان فرخی را مجبور کرد که از آلمان خارج شود. سرانجام باتوطئه يی که توسط تيمورتاش طراحی کردنداو را به تهران کشاندند.
فرخی در سال 1312 شمسی وارد تهران شد در حالی که از فقر بسيار در مضيقه بود. مأموران اطلاعات شهربانی رضا خان يکی از طلبکارانش را تحريک کرده و به خاطر 50تومان قرض فرخی را دستگير و زندانی کردند. فرخی با آن که در زندان هيچ امکاني برای نوشتن در اختيار نداشت، اما يکی از زيباترين غزلهای سياسی اش را سرود. شعري که، زمانه ما را هم به تصوير کشيده و راه مقابله و مبارزه با تماميِ ديکتاتورها را نمايان می کند:

تپيدنهاي دلها ناله شد، آهسته آهسته
رساتر گر شود اين ناله ها، فرياد می گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آيد، که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنه فولاد می گردد
دلم از اين خرابيها بُـوَد خوش، زانکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد، آباد می گردد
ز بيداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدار و عَـلَم، چون کاوة حداد می گردد
به ويرانيِ اين اوضاع، هستم مطمئن، زانرو
که بنيان جفا و جور، بی بنياد می گرد
د

يکی از زندانيان سياسی آن روزگار نوشته است: "روزی فرخی در محبس پشت پنجره آمد و در حالی که به حياط نگاه می کرد، با صدای بلند گفت: ای محبوسين محترم، من فرخی يزدی لب دوخته ام، مدير روزنامه توفان که به جرم حق گويی و حق نويسی، ظالمانه توقيف شده و نماينده دارالشورای ملی هستم. به گناه اعتراض و تکلم عليه يک قانون جابرانه و زيانبخش مغضوب و متعاقب شدم".
سرانجام در زندان به دست پزشک احمدی عامل سرسپرده رضاخان به وسيله تزريق آمپول هوا به شهادت رسيد.
عوامل رضاخان در روزنامه های وابسته آن روزگار اعلام کرده بودند که "محمد فرخی فرزند ابراهيم در تاريخ 25مهر1318 به مرض مالاريا و نفريت فوت کرده است".

25مهر 1368 – 17اکتبر: درگذشت استاد مرتضی حنانه، استاد بزرگ موسيقی ايرانی

استاد مرتضی حنانه،‌ استاد بزرگ موسیقی ایرانی
استاد مرتضی حنانه،‌ استاد بزرگ موسیقی ایرانی


روز 25مهر سال 1368 استاد مرتضى حنانه در گذشت. استاد مرتضى حنانه در 11 اسفند سال 1301 در خانواده يى فرهيخته زاده شد. پدرش از خدمتگزاران به علم و هنر ايران بود. مرتضى حنانه پس از تحصيل در هنرستان موسيقى به عنوان بهترين نوازنده سلوى اركستر سمفونيك تهران شناخته شد. حنانه در سالهاى بعد، در انستيتوى موسيقى واتيكان در زمينه هاى گوناگون ازجمله آهنگسازى و هارمونى، به تحصيل پرداخت. حنانه در سال1340، به ايران بازگشت و در سال 1341 يك اركستر سمفونيك به نام اركستر بزرگ فارابى، براى اجراى آهنگهاى ايرانى در راديو تشكيل داد. بانوى بزرگ آواز ايران، مرضيه نيز در زمره نادر خوانندگانى بود كه استاد حنانه چندين ترانه زيبا را ضبط و اجرا كرد. از استاد حنانه آثارى به جاى مانده كه برخى از آنها عبارتند از”سوئيت شهر مرجان“، ”كاپريس براى پيانو و اركستر“، ”خواب يك شيطان كوچك“، ”قطعه يى براى پيانو سلو براى نيما يوشيج“، ”صبر و ظفر“ براى اركستر مجلسى با پيانو و هارپ، و دهها ترانه و آثار ديگر. يكى از آثار استاد حنانه، سرود ”ايران ميهن شهيدان“ است كه آن را شخصاً تنظيم، اجرا و ضبط نمود و به سازمان مجاهدين خلق ايران هديه داد. سرانجام دفتر زندگى اين هنرمند برجسته در نيمه شب 25مهرماه سال 1368، به دنبال يك بيمارى كوتاه، و ممانعت رژيم آخوندها از خروج او از ايران براى معالجه، بسته شد. يادش گرامى باد.

*************************


«هنگامى كه از ايتاليا به ايران آمدم، زياد فكر كردم. حال زمانى بود كه آن دانشى كه آرزويش را داشتم به دست آورده بودم و فقط مانده بود تصميم بگيرم با آن دانش چه كار كنم و چه نوع از موسيقى را ارائه دهم.
اول گفتم «دوده كافونيك» كار كنم. ولى اين چه معنايى داشت؟ با خودم گفتم اگر خيلى خوب بنويسم، تازه بهتر از «شوتنبرگ» كه نمى توانم بنويسم، او صاحب مكتب به شمار مى رود و مكتبش يكى از بزرگترينهاى آلمان است كه همه جهان آن را پذيرفته اند. ولى اگر كار من را يك ايرانى گوش كند چه خواهد گفت؟ مى گويد اين كار اگر هم خيلى با ارزش باشد، باز هم ربطى به ايران ندارد و چيزى به فرهنگ غرب افزوده است. درحالى كه ما مى خواهيم آهنگسازان ايرانى با آثارى كه ارزش دارند، به فرهنگ كشورشان چيزى بيفزايند»
.
شادروان مرتضى حنانه، پس از بازگشت به ايران
شادروان مرتضى حنانه ازجمله موسيقيدانان نوآور و انديشمندى بود كه با خلاقيتهاى خود سهمى ارزنده در بنيانگذارى موسيقى علمى در ايران دارد.
حنانه در سال1301 در تهران متولد شد و از كودكى، زمانى كه بيش از 8-9سال نداشت، به موسيقى روى آورد. و با نواختن نى به عضويت گروه پيشاهنگان جوان پيوست.
سپس به هنرستان عالى موسيقى رفت و زير نظر غلامحسين مين باشيان به فراگيرى اصول نظرى و عملى موسيقى غربى پرداخت. او به طور همزمان فلوت و هورن را نزد استادان وقت آموخت.
او مدتى زير نظر استاد پرويز محمود آموزش ديد و عضو اركستر سمفونيك تهران، كه رهبريش با پرويز محمود بود، در آمد. بعد از چند سال، حنانه رهبرى اركستر را به عهده گرفت.
استعداد سرشار حنانه به حدى بود كه وقتی در سال 1332 در جشن هزاره بوعلى سينا آثارش را با همسرايى و اركستر سمفونيك عرضه كرد، سفير ايتاليا به او بورسيه هنرى تحصيل در ايتاليا را داد و حنانه براى تكميل تحصيلات خود به كنسرواتور واتيكان عزيمت كرد.
حنانه در ايتاليا روى موسيقى فيلم مطالعات گسترده يى كرد و در سالهاى بعد، پس از بازگشت به ايران، آثار بسيار ارزنده يى چون موزيك فيلم «هزار دستان» را خلق كرد.
شادروان حنانه هم چنين در زمينه ترجمه متون فيلمهاى ايتاليايى فعال بود و بسيارى از فيلمهاى ايتاليايى آن دوره را ترجمه كرده است.
حنانه موسيقيدانى برجسته و خلاق بود كه سوداى نوآورى در موسيقى ايران و استفاده از ابزار و آلات موسيقى غربى را در سر داشت. با وجود اين، دلش براى ايران و فرهنگ ايران مى تپيد و همواره آرزو مى كرد كه در ميهنى با فرهنگى شكفته و نو زندگى كند.
شادروان حنانه از موسيقيدانانى بود كه پس از پيروزى انقلاب با همكارى با نهاد ترانه و سرود سازمان مجاهدين خلق، چند سرود از مجموعه سرودهاى سازمان را تنظيم كرد. سرود زيباى ميهن شهيدان از آثار زيبا و ماندنى استاد حنانه است كه در كارنامه هنرى او جايگاه ويژه يى دارد. حنانه پس از انقلاب بيشتر اوقات خود را به پژوهش درباره موسيقى كهن ايران اختصاص داد و عاقبت در 24مهر 1368 بر اثر سكته قلبى جهان را بدرود گفت.

17اکتبر 1849 - 25مهر: درگذشت فردريک شوپن، موسيقيدان بزرگ لهستانی

فردریک شوپن
فردریک شوپن
روز 17اکتبر سال 1849 فردريک شوپن در سن 39سالگی بر اثر ابتلا به بيماری سل درگذشت. شوپن در سال 1810 در لهستان متولد شد. در هفت سالگی پيانو می نواخت و نخستين کنسرت خود را که موجب شهرت او شد، در هشت سالگی اجرا کرد. در آغاز جوانی به فرانسه مهاجرت کرد و در آن جا کنسرتهای بسياری را اجرا کرد. او سبک نواختن پيانو را ارتقا داد. در آثار شوپن جنبه شاعرانه و رمانتيک قدرتمندی وجود دارد. شوپن در طی همين عمر کوتاه خود با آثاری که عمدتاً برای پيانو نوشته، در زمره برجسته ترين موسيقيدانان جهان قرار گرفت.

5مهر 1318 – 17اکتبر: شهادت فرخی يزدی، مبارز پرشور و ترانه سرای آزادی

روز 25مهر سال 1318 فرخی يزدی، شاعر آزاده ايران، به شهادت رسيد. محمد فرخی در سال 1302 قمری (1264 شمسی) در يزد و در يک خانواده متوسط به دنيا آمد. در اوايل جنبش مشروطيت، فرخی با وجود دوری از تهران و ساير کانونهای جنبش مشروطه، به دفاع از مشروطه برخاست. فرخی در سال 7 هجری قمري, و در زمان احمدشاه قاجار، شعری درباره ظلم ها و فجايع حاکم وقت يزد -ضيغم الدوله- سرود و رفتار ستمگرانه او را افشا کرد که به همين جهت به زندان افتاد. چند ماه بعد فرخی از زندان يزد گريخت و به تهران رفت. يکسال پس از روی کارآمدن رضاخان، فرخی توانست با مشکلات زيادی امتياز روزنامه توفان را بگيرد و در آن به دفاع از آزادی بپردازد. اين روزنامه در عرض 7سال، 15بار توقيف شد. اما فرخی هر بار با استفاده از روزنامه های ديگری هم چون ستاره شرق، قيام و پيکار، مقالات انقلابی خود را انتشار می داد. با اوج گرفتن دستگيری آزاديخواهان، فرخی ايران را ترک کرد ولی در خارج از ايران هم به خاطر انتشار افکار آزاديخواهانه بر ضد استبداد و هم چنين عليه استعمار انگليس مورد تعقيب قرار گرفت و ناچار شد از بيراهه با پای برهنه به ايران بازگردد. فرخی در سال 1316 شمسی به جرم شعرهايی که عليه رضاشاه سروده بود، به 27ماه حبس تأديبی محکوم شد. سرانجام پس از 2سال زندان و شکنجه، دژخيمان رضاشاه برای خاموش ساختن فرخی، او را به بيمارستان شهربانی منتقل کردند و پزشک جلادی به نام ”پزشک احمدی“ با آمپول هوا فرخی را در تاريخ 25مهر 1318 به شهادت رساند. 
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادي
دست خود زجان شستم از برای آزادي
اين مطلع سروده يی از فرخی يزدی است که پس از انقلاب مشروطيت، انگيزاننده تمامی نسلهای ايران زمين در تلاش جهت کسب آزادی بوده است.